۳۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۷

به یارَکانِ صَفا جُز میِ صَفا مَدَهید
چو مَیْ‌دهید بدیشان جُدا جُدا مَدَهید

دَرین چُنین قَدَح آمیختن حَرام بُوَد
به عاشقانِ خدا جُز میِ خدا مَدَهید

بِرَهنگانِ رَه از آفتابْ جامه کُنید
بِرَهنگانِ رَهِ عشق را قَبا مَدَهید

چو هیچ بادِ صَبایی به گَرْدِشان نَرَسد
به جانِشان خَبَر از وَعده صَبا مَدَهید

به بویِ وَصلْ اگر عاشقی قَرار گرفت
بَهانه را نَپَذیرم بَهانه‌ها مَدَهید

شرابْ حاضر و معشوقْ مَست و مَنْ عاشق
مرا قَرار نباشد به بو مرا مَدَهید

شرابْ آتش و ما زاده‌ایم از آتش
اگر حَریف شِناسید جُز به ما مَدَهید

برایِ زَخمِ چُنین غازیان بُوَد مَرهَم
کسی که دَرد ندارد بِدو دَوا مَدَهید

چو تاجِ مَفْخَرِ تبریز شَمسِ دین آمد
لِقایِ هر دو جهان جُز بدان لِقا مَدَهید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.