هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و دلدادگی سخن میگوید و از معشوق خود به عنوان منبع شادی و آرامش یاد میکند. شاعر از قدرت و جذابیت معشوق صحبت میکند و بیان میکند که عشق او باعث میشود تا همه چیز در زندگی معنا پیدا کند. همچنین، شاعر از مفاهیم عرفانی مانند فنا و وصال نیز سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده ادبی و عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۹۳۱
مَها به دلْ نَظَری کُن که دلْ تو را دارد
به روز و شب به مُراعاتَتْ اِقْتِضا دارد
زِ شادی و زِ فَرَح در جهان نمیگُنجَد
دلی که چون تو دِلارامِ خوشْ لِقا دارد
زِ آفتابِ تو آن را که پُشتْ گرم شود
چرا دلیر نباشد؟ حَذَر چرا دارد؟
زِ بَهرِ شادیِ توست اَرْ دِلَم غمی دارد
زِ دست و کیسه توست اَرْ کَفَم سَخا دارد
خیالِ خوبِ تو چون وَحشیانْ زِ من بِرَمَد
که صورتیست تَنِ بَنده دست و پا دارد
مرا و صد چو مرا آن خیالِ بیصورت
زِ نَقْش سیر کُند عاشقِ فَنا دارد
بِرِهنه خِلْعَتِ خورشید پوشَد و گوید
خُنُک کسی که زِ زَرْبَفتِ او قَبا دارد
تَنی که تابشِ خورشیدِ جانْ بَرو آید
گُمان مَبَر که سَرِ سایه هُما دارد
بدان که موسیِ فرعون کُش دَرین شهر است
عَصاش را تو نبینی ولی عَصا دارد
هَمیرَسَد به عَنانهایِ آسْمانْ دَستَش
که اِصْبَعِ دلِ او خاتَمِ وَفا دارد
غَمَش جَفا نکُند وَرْ کُند حَلالَش باد
به هر چه آب کُند تشنه صد رِضا دارد
فُزون از آن نَبُوَد کِش کُشَد به اِسْتِسْقا
در آن زمانْ دل و جانْ عاشقِ سَقا دارد
اگر صَبا شِکَنَد یک دو شاخْ اَنْدَر باغ
نه هر چه دارد آن باغ از صَبا دارد؟
شرابِ عشقْ چو خورْدی شِنو صَلایِ کَباب
زِ مُقْبلی که دِلَش داغِ اَنْبیا دارد
زمینْ بِبَسته دَهان تاسه مَهْ کِه میداند
که هر زمین به درونْ در نَهانْ چهها دارد
بهار که بِنِمایَد زمینِ نیشِکَرَت
ازان زمین که درونْ ماش و لوبیا دارد
چرا چو دالِ دُعا در دُعا نمیخَمَّد؟
کسی که از کَرَمش قبله دُعا دارد
چو پُشت کرد به خورشید او نمازی نیست
ازان که سایه خود پیش و مُقْتَدا دارد
خَموش کُن خَبَرِ مَن صَمَت نَجا بِشِنو
اگر رَقیبِ سُخنْ جویِ ما رَوا دارد
به روز و شب به مُراعاتَتْ اِقْتِضا دارد
زِ شادی و زِ فَرَح در جهان نمیگُنجَد
دلی که چون تو دِلارامِ خوشْ لِقا دارد
زِ آفتابِ تو آن را که پُشتْ گرم شود
چرا دلیر نباشد؟ حَذَر چرا دارد؟
زِ بَهرِ شادیِ توست اَرْ دِلَم غمی دارد
زِ دست و کیسه توست اَرْ کَفَم سَخا دارد
خیالِ خوبِ تو چون وَحشیانْ زِ من بِرَمَد
که صورتیست تَنِ بَنده دست و پا دارد
مرا و صد چو مرا آن خیالِ بیصورت
زِ نَقْش سیر کُند عاشقِ فَنا دارد
بِرِهنه خِلْعَتِ خورشید پوشَد و گوید
خُنُک کسی که زِ زَرْبَفتِ او قَبا دارد
تَنی که تابشِ خورشیدِ جانْ بَرو آید
گُمان مَبَر که سَرِ سایه هُما دارد
بدان که موسیِ فرعون کُش دَرین شهر است
عَصاش را تو نبینی ولی عَصا دارد
هَمیرَسَد به عَنانهایِ آسْمانْ دَستَش
که اِصْبَعِ دلِ او خاتَمِ وَفا دارد
غَمَش جَفا نکُند وَرْ کُند حَلالَش باد
به هر چه آب کُند تشنه صد رِضا دارد
فُزون از آن نَبُوَد کِش کُشَد به اِسْتِسْقا
در آن زمانْ دل و جانْ عاشقِ سَقا دارد
اگر صَبا شِکَنَد یک دو شاخْ اَنْدَر باغ
نه هر چه دارد آن باغ از صَبا دارد؟
شرابِ عشقْ چو خورْدی شِنو صَلایِ کَباب
زِ مُقْبلی که دِلَش داغِ اَنْبیا دارد
زمینْ بِبَسته دَهان تاسه مَهْ کِه میداند
که هر زمین به درونْ در نَهانْ چهها دارد
بهار که بِنِمایَد زمینِ نیشِکَرَت
ازان زمین که درونْ ماش و لوبیا دارد
چرا چو دالِ دُعا در دُعا نمیخَمَّد؟
کسی که از کَرَمش قبله دُعا دارد
چو پُشت کرد به خورشید او نمازی نیست
ازان که سایه خود پیش و مُقْتَدا دارد
خَموش کُن خَبَرِ مَن صَمَت نَجا بِشِنو
اگر رَقیبِ سُخنْ جویِ ما رَوا دارد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.