هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوع عشق و رابطهی عاشق و معشوق میپردازد. شاعر از عشق به عنوان بهترین کار یاد میکند و تأکید میکند که بدون حضور معشوق، همه چیز بیارزش است. او از مفاهیمی مانند جدایی، ملاقات، و لطف خداوند سخن میگوید و از نقش نور و ماه در زندگی انسان تمثیل میآورد. در نهایت، شاعر به ظهور شمس تبریزی اشاره میکند و از امید به صبح پس از شام سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۹۳۹
به پیشِ تو چه زَنَد جان و جانْ کُدام بُوَد؟
که جانْ توییّ و دِگَر جُمله نَقْش و نام بُوَد
اگر چه ماه به دَهْ دستْ رویِ خود شویَد
چه زَهره دارد کانْ چهره را غُلام بُوَد؟
اگر چه عاشقی و عشقْ بهترین کار است
بِدان که بیرُخِ معشوقِ ما حَرام بُوَد
به جانِ عشقْ که تا هر دو جان نیامیزد
جُدایی است و مُلاقاتْ بینِظام بُوَد
شَرابِ لُطفِ خداوند را کَرانی نیست
وَگَر کَرانه نِمایَد قُصورِ جام بُوَد
به قَدرِ روزنه اُفْتَد به خانه نورِ قَمَر
اگر به مشرق و مغرب ضیاشْ عام بُوَد
تو جامِ هستیِ خود را بُرو قِوامی دِهْ
که آن شَرابْ قدیم است و باقِوام بُوَد
هزار جانْ طَلَبید و یکی بِبُردم پیش
بِگُفت باقی؟ گفتم بِهِل که وام بُوَد
رَفیق گشته دو چَشمَش میانِ خوف و رَجا
برایِ پُختنِ هر عاشقی که خام بُوَد
هزار خانه به تاراج بُرد و خوش قُنُقیست
سَلامَتی همه تاراجِ آن سَلام بُوَد
درونِ خانه بُوَد نَقْشها نه آن نقّاش
به سویِ بامْ نِگَر کان قَمَر به بام بُوَد
رَسید مُژده به شام است شَمسِ تبریزی
چه صُبحها که نِمایَد اگر به شام بُوَد
که جانْ توییّ و دِگَر جُمله نَقْش و نام بُوَد
اگر چه ماه به دَهْ دستْ رویِ خود شویَد
چه زَهره دارد کانْ چهره را غُلام بُوَد؟
اگر چه عاشقی و عشقْ بهترین کار است
بِدان که بیرُخِ معشوقِ ما حَرام بُوَد
به جانِ عشقْ که تا هر دو جان نیامیزد
جُدایی است و مُلاقاتْ بینِظام بُوَد
شَرابِ لُطفِ خداوند را کَرانی نیست
وَگَر کَرانه نِمایَد قُصورِ جام بُوَد
به قَدرِ روزنه اُفْتَد به خانه نورِ قَمَر
اگر به مشرق و مغرب ضیاشْ عام بُوَد
تو جامِ هستیِ خود را بُرو قِوامی دِهْ
که آن شَرابْ قدیم است و باقِوام بُوَد
هزار جانْ طَلَبید و یکی بِبُردم پیش
بِگُفت باقی؟ گفتم بِهِل که وام بُوَد
رَفیق گشته دو چَشمَش میانِ خوف و رَجا
برایِ پُختنِ هر عاشقی که خام بُوَد
هزار خانه به تاراج بُرد و خوش قُنُقیست
سَلامَتی همه تاراجِ آن سَلام بُوَد
درونِ خانه بُوَد نَقْشها نه آن نقّاش
به سویِ بامْ نِگَر کان قَمَر به بام بُوَد
رَسید مُژده به شام است شَمسِ تبریزی
چه صُبحها که نِمایَد اگر به شام بُوَد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.