۵۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷۱

عشقِ تو مَست و کَفْ زَنانم کرد
مَستم و بیخودم چه دانم کرد؟

غوره بودم کُنون شُدم انگور
خویشتن را تُرُش نَتانم کرد

شِکَّرین است یارِ حَلْوایی
مُشتِ حَلْوا دَرین دَهانم کرد

تا گُشاد او دُکانِ حَلْوایی
خانه‌اَم بُرد و بی‌دُکانم کرد

خَلْق گوید چُنان نمی‌باید
من نبودم چُنین چُنانم کرد

اوَّلا خُم شِکَست و سِرکِه بِریخت
نوحه کردم که او زیانم کرد

صد خُمِ میْ به جایِ آن یک خُم
دَرخورَم داد و شادمانم کرد

در تَنورِ بَلا و فِتْنه خویش
پُخته و سُرخ رو چو نانم کرد

چون زُلَیخا زِ غَم شُدم من پیر
کرد یوسُف دُعا جوانم کرد

می‌پَریدم زِ دستِ او چون تیر
دست در من زَد و کَمانم کرد

پُر کُنم شُکرْ آسْمان و زمین
چون زمین بودم آسْمانم کرد

از رَهِ کَهکَشان گُذشت دِلَم
زان سویِ کَهکَشان کَشانم کرد

نردبان‌ها و بام‌ها دیدم
فارغ از بام و نردبانم کرد

چون جهان پُر شُد از حکایَتِ من
در جهانْ هَمچو جانْ نَهانم کرد

چون مرا نَرم یافت هَمچو زبان
چون زبان زود تَرجُمانم کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.