۳۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۸۶

عشق را جانِ بی‌قَرار بُوَد
یادِ جانْ پیشِ عشقْ عار بُوَد

سَر و جانْ پیشِ او حَقیر بُوَد
هر کِه را در سَر این خُمار بُوَد

همه بر قَلْب می‌زَنَد عاشق
اَنْدَران صَف که کارْزار بُوَد

نکُند جانِبِ گُریز نَظَر
گَر چه شمشیرْ صد هزار بُوَد

عشقْ خود مَرغْزارِ شیران است
کِی سگی شیرِ مَرغْزار بُوَد

عشقْ جان‌ها در آستین دارد
در رَهِ عشقْ جانْ نِثار بُوَد

نام و ناموس و شَرم و اندیشه
پیشِ جاروبِشانْ غُبار بُوَد

همه کَس را شِکار کرد بَلا
عاشقان را بَلا شِکار بُوَد

مَر بَلا را چُنان به جان بِخَرند
کان بَلا نیز شَرمسار بُوَد

جانِ عشق است شَهْ صَلاحُ الدّین
کو زِ اسرارِ کِردگار بُوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.