۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۰۲

چونک کَمَنْدِ تو دِلَم را کَشید
یوسُفَم از چاه به صَحرا دَوید

آنکِ چو یوسُف به چَهَم دَرفَکَنْد
باز به فَریادم هم او رَسید

چون رَسَنِ لُطفْ دَر این چَهْ فَکَنْد
چَنْبره دلْ گُل و نَسرین دَمید

قیصر از آن قَصر به چَهْ مَیل کرد
چَهْ چو بهشتی شُد و قصرِ مَشید

گفتم ای چَهْ چه شُد آن ظُلْمَتَت؟
گفت که خورشید به من بِنْگَرید

هر کِه فَسُردست، کُنون گرم شُد
جَمره عشقَت بِگُدازد جَلید؟

قیصرِ رومست که بر زَنگ زَد
اوست که تَرسابَچه خوانْدَش فَرید

پَرتوِ دل بود که زَد بر سَعیر
پُر شُد و بِشکافت که هَلْ مِنْ مَزید؟

دوزخ گفتش که مرا جان ببخش
تا بخورم هرکْ ز یزدان بُرید

بَرگُذر از آتشْ ای بَحرِ لُطف
وَرنه بِمُردم تَبِشَم بِفْسُرید

گفت که ای آتشْ قومِ مرا
زود به من دِهْ که خداشان گُزید

جُمله یکایک به کَفِ او سِپُرد
گفت که نارِ تو زِ نورم رَهید

تافت زِ تبریزْ رُخِ شَمسِ دین
شَمس بُوَد نورِ جهانْ را کلید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.