هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و درد فراق سخن می‌گوید. او از بیداری و خواب، از تلاش برای فراموشی معشوق و ناتوانی در این کار می‌گوید. شاعر از حال دشوار خود و تأثیرات عشق بر روح و روانش سخن می‌راند و از سنگدلی معشوق شکایت می‌کند. او همچنین از ناتوانی در بیان رازهای دل و تأثیرات شگرف عشق بر جهان و انسان‌ها صحبت می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی کلاسیک ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۰۲۵

مرا آن اَصلِ بیداری دِگَرباره به خوابْ اَنْدَر
بِداد اَفْیونِ شور و شَر بِبُرد از سَر بِبُرد از سَر

به صد حیله کُنم غافِل ازو خود را کُنم جاهِل
بِیایَد آن مَهِ کامل به دستِ او چُنین ساغَر

مرا گوید نمی‌گویی که تا چند از گدارویی؟
چو هر عوریّ و اِدْباری گدایی می‌کُنی هر دَر

بدین زاریّ و خِفْریقی غُلامِ دَلْق و اِبْریقی
اگر حَقّیّ و تَحقیقی چرایی این جَوال اَنْدَر؟

ازین‌ها کَزْ تو می‌زایَد شَهان را نَنْگ می‌آید
مَلَک بودی چرا باید که باشی دیو را تَسْخَر؟

کِه دانَد گفتْ گفتِ او؟ که عالَم نیست جُفتِ او
زِ پیدا و نَهُفتِ او جهانْ کور است و هَستی کَر

مرا گَر آن زبان بودی که رازِ یار بُگْشودی
هر آن جانی که بِشْنودی بُرون جَستی ازین مَعْبَر

از آن دِلْدارِ دریادل مرا حالی‌ست بَسْ مُشکل
که ویران می‌شود سینه از آن جولان و کَرّ و فَرّ

اگر با مومنان گویم همه کافَر شوند آن دَم
وَگَر با کافَران گویم نَمانَد در جهانْ کافَر

چو دوش آمد خیالِ او به خواب اَندَر تَفَضُّل جو
مرا پُرسید چونی تو؟ بِگُفتم بی‌تو بَسْ مُضْطَر

اگر صد جان بُوَد ما را شود خون از غَمَت یارا
دِلَت سنگ است یا خارا و یا کوهی‌ست از مَرمَر
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.