۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۴۳

مرا اِقْبالْ خَندانید آخِر
عِنان این سو بِگَردانید آخِر

زمانی مُرغِ دل بَربشسته پَر بود
بِدادَش پَرّ و پَرّانید آخِر

زِهی باغی که خَندانید از فَضْل
بِدان ابری که گِریانید آخِر

زِهی نُصرت که مَر اسلام را داد
زِهی مُلْکی که اِسْتانید آخِر

به چوگانِ وَفا یک گویِ زَرّین
دَرین میدان بِغَلطانید آخِر

کَمَر بُگْشاد مِرّیخ و بِیَنداخت
سِلَح‌ها را بِدَرّانید آخِر

بِخَندد آسْمان زیرا زمین را
خدا از خوفْ بِرْهانید آخِر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.