۳۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۵۴

ای یار شِگِرف در همه کار
عَیّاره و عاشقِ تو عَیّار

تو روزِ قیامَتی که از تو
زیر و زَبَرست شهر و بازار

من زاریِ عاشقان چه گویم؟
ای معشوقانْ زِ عشقِ تو زار

در روزِ اَجَل چو من بِمیرم
در گور مَکُن مرا نِگه دار

وَر می‌خواهی که زنده گردیم
ما را به نَسیم وَصلْ بِسْپار

آخِر تو کجا و ما کجاییم
ای بی‌تو حَیات و عیشْ بیکار

از من رَگِ جان بُریده بادا
گَر بی‌تو رَگیم هست هُشیار

اَنْدَر رَهِ تو دو صد کَمین بود
 نزدیک نِمود راه و هَموار

از گُلْشَن رویِ تو شُدم مَست
بِنْهادم مَست پایْ بر خار

رفتم سویِ دانه تو چونْ مُرغ
پُرخون دیدم جَناح و مِنْقار

این طُرْفه که خوش تَراست زَخْمَت
از هر دانه که دارد اَنْبار

ای بی‌تو حَرامْ زندگانی
ای بی‌تو نگشته بَخْت بیدار

خود بَخْت توییّ و زندگی تو
باقی نامیّ و لاف و آزار

ای کرده زِ دلْ مرا فراموش
آخِر چه شود؟ مرا به یاد آر

یک بار چو رفت آب در جوی
کِی گردد چَرخِ طَمْعْ یک بار

خامُش که سِتیزه می‌فَزایَد
آن خواجه عشق را زِ گفتار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.