هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و علاقه شدید خود به معشوق سخن می‌گوید. او از جدایی و دوری از معشوق رنج می‌برد و از او می‌خواهد که به یادش باشد و او را فراموش نکند. شاعر همچنین از زندگی بدون معشوق به عنوان زندگی بی‌معنا یاد می‌کند و بیان می‌کند که تنها با وصل به معشوق است که می‌تواند زنده بماند.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج فراق و زندگی بی‌معنا بدون معشوق نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۱۰۵۴

ای یار شِگِرف در همه کار
عَیّاره و عاشقِ تو عَیّار

تو روزِ قیامَتی که از تو
زیر و زَبَرست شهر و بازار

من زاریِ عاشقان چه گویم؟
ای معشوقانْ زِ عشقِ تو زار

در روزِ اَجَل چو من بِمیرم
در گور مَکُن مرا نِگه دار

وَر می‌خواهی که زنده گردیم
ما را به نَسیم وَصلْ بِسْپار

آخِر تو کجا و ما کجاییم
ای بی‌تو حَیات و عیشْ بیکار

از من رَگِ جان بُریده بادا
گَر بی‌تو رَگیم هست هُشیار

اَنْدَر رَهِ تو دو صد کَمین بود
 نزدیک نِمود راه و هَموار

از گُلْشَن رویِ تو شُدم مَست
بِنْهادم مَست پایْ بر خار

رفتم سویِ دانه تو چونْ مُرغ
پُرخون دیدم جَناح و مِنْقار

این طُرْفه که خوش تَراست زَخْمَت
از هر دانه که دارد اَنْبار

ای بی‌تو حَرامْ زندگانی
ای بی‌تو نگشته بَخْت بیدار

خود بَخْت توییّ و زندگی تو
باقی نامیّ و لاف و آزار

ای کرده زِ دلْ مرا فراموش
آخِر چه شود؟ مرا به یاد آر

یک بار چو رفت آب در جوی
کِی گردد چَرخِ طَمْعْ یک بار

خامُش که سِتیزه می‌فَزایَد
آن خواجه عشق را زِ گفتار
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.