۲۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۸۰

ساقیا هستند خَلْقان از میِ ما دور دور
زانْ جَمال و زان کَمال و فَرّ و سیما دور دور

گر چه پیرِ کُهنه‌‌‌یی در حِکْمَت و ذوق و صَفا
از شَرابِ صافِ ما هستی تو پیرا دور دور

چون که بینایان نمی‌بینند رنگِ جام را
عقلْ خود دانَد که باشد جانِ اَعْمی دور دور

چون صَریح و رَمْزِ قاضی می‌نَدانَد جانِ او
دور باشد از دلِ او رَمْز و ایما دور دور

تا نَبُرَّد تیغِ شَمسُ الْحَقّ زُنّار تو را
جانِ تو باشد از آن لُطْف و چَلیپا دور دور

تا زِ خوبیّ بُتان خالی نگردد جانِ تو
باشی از رُخْسارِ آن دِلْدارِ زیبا دور دور

گَر چه اَنْدَر بَزم شاهان تو بُدی سَردِهْ وَلیک
چون دَرین بَزم اَنْدَرآیی باشی این جا دور دور

تو شنیدی قُربِ موسی طورِ سینا نورِ حَق
در حُضورِ خِضْر بود آن طورِ سینا دور دور

سَقْفِ مینا گرچه بس عالی‌‌ست پیشِ چَشمِ تو
لیکْ پیشِ رَفْعَتَش بُد سَقْفِ مینا دور دور

ای گِرانْ جان یا سَبُک شو یا بُرو از بَزمِ ما
یا مَکُن مانندِ خود از عیشْ ما را دور دور

مُطربِ عُشّاق بَهرِ من زَن این نادِر نَوا
زان که هست از گوشِ کَر این بانگِ سُرنا دور دور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.