۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰۶

راز را اَنْدَر میان نِهْ وامَگیر
بنده را هر لحظه از بالا مَگیر

تو نِکو دانی که هر چیز از کجاست
گَر خَطاها رفت آن از ما مَگیر

روستایی گَر بُوَم آنِ تواَم
روستاییْ خویش را رُستا مَگیر

چون مرا در عشقْ اُستا کرده‌یی
خود مرا شاگرد گیر اُستا مَگیر

تو مرا از ذوقْ می‌گیری گِلو
تا بِنالَم گویَمَت آن جا مَگیر

سویِ بَحْرَم کَش که خاشاکِ تواَم
تو مرا خود لایِقِ دریا مَگیر

از اَلَست آمد صَلاحُ الدّین تمام
تو وِرا زِ امْروز و از فردا مَگیر

راز را اَنْدَر میان نِهْ وامَگیر
بنده را هر لحظه از بالا مَگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.