۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲

ما را زباغ حسن تو حسرت ثمر بس است
از قلزم غم تو محبت گهر بس است

گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است
از کشت عمر حاصل ما اینقدر بس است

دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم
سوزیم پاک سوخته را یک شرر بس است

میزان چه میکنیم حساب از چه میدهیم
قانون عشق و کرده ما درنظر بس است

ساقی بیار باده شکستیم توبه را
آمد بهار خوردن غم این قدر بس است

تا کی دریم پردهٔ ناموس زیر دلق
یکباره پرده برفکنیم از حذر بس است

آسوده باش فیض که در محشرت شفیع
سودای عشق در سرو آه سحر بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.