۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

تاخت رُخ آفتاب گشت جهانْ مَست وار
بر مَثَلِ ذَرّه‌ها رَقص کُنان پیشِ یار

شاهْ نِشَسته به تَخت عشقْ گِرو کرده رَخْت
رَقص کُنان هر درخت دست زَنان هر چَنار

از قَدَح جامِ وِیْ مَست شده کو و کِی
گرم شُده جانِ دِیْ سَرد شده جانِ نار

روحْ بِشارَت شنید پَرده جان بَردَرید
رایَتِ احمد رَسید کُفر بِشُد زارْ زار

بانگ زده آن هُما هر کِه که هست از شما
دور شو از عشقِ ما تا نشوی دلْ فَگار

گفته دلِ من بِدو کِی صَنَم تُندخو
چون بِرَهَد آن کِه او گشت به زَخْمَت شکار؟

عشقْ چو ابرِ گِران ریخت بَرین و بَران
شُد طَرَفی زَعفَران شُد طَرَفی لاله زار

آبِ مَنی هَمچو شیر بَعدِ زمانی یَسیر
زاد یکی هَمچو قیر وان دِگَری هَمچو قار

مُنْکِرِ شَهْ کور زاد‌ بی‌خَبَر و کور باد
از شَهِ ما شَمسِ دین در تبریز اِفْتِخار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.