۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳

عاشقی در بندگیهاسر براهم کرده است
بی نیاز از بندگان لطف الهم کرده است

تا مرا از خود رباید زرد و لاغر داردم
کهربای عشق ایزد برگ کاهم کرده است

نوری ار بر جبهه ام بینی زداغ عشق دان
سینه ام گر صاف بینی اشک و آهم کرده است

بر نماز و طاعتم دانی که می بندد مدام
آنکه روی خویشتن را قبله گاهم کرده است

هیچ دانی کز سحاب کیست آب روی من
آنکه او بر درگه خود خاک راهم کرده است

ایمنم از فتنه آخر زمان دانی که کرد
آنکه از ریب المنون خود را پناهم کرده است

نیست مدح خود که میگویم ثنای ایزدست
آنکه خوار او شدن عزت پناهم کرده است

پایمال سفله دارد شهرت بیجا مرا
رنجة سنگ حوادث دست جاهم کرده است

فیض اگر دعوی عرفان میکند بس دور نیست
معرفت از پوست پشمی در کلاهم کرده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.