۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۰

جنونی در سرم ماوا گرفتست
سرم را سر به سر سودا گرفتست

خردگر این بود کاین عاقلان راست
خوش آن سرکش جنون مأوا گرفتست

ندارد چشم مجنون کس و گرنه
دو عالم را رخ لیلا گرفتست

به چشم خلق چون طفلان نمایند
که باز یشان زسرتا پا گرفتست

مسلمانان ره عقبی کدامست
دلم از وحشت دنیا گرفتست

به پای جان زغفلت هست بندی
و گرنه ره سوی عقبا گرفتست

مشو ای فیض بابیگانه همراز
چو وابینی تو را ازما گرفتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.