هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از ارتباط عمیق بین عاشق و معشوق و همچنین رابطه انسان با خدا سخن میگوید. شاعر از عشق زمینی و آسمانی، وفاداری، رنجهای عشق، و نیاز به لطف الهی صحبت میکند. همچنین، مفاهیمی مانند پارسایی، طاعت، و پادشاهی معنوی نیز در آن دیده میشود.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه این شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به سطحی از بلوغ فکری نیاز دارند.
غزل شمارهٔ ۱۵۶
بیا که از ازلم با تو آشنائی هست
زعکس روی تو در دیده روشنائی هست
بدل زچشم خرابت خرابی و مستی
بجان زباده لعل تو جانفزائی هست
زتاب زلف تو گر دل بخویش می پیچد
زلعل دلکشت اسباب دلگشائی هست
مرا زشیوه بیگانگیت باکی نیست
میان عشق من و حسنت آشنائی هست
اگرچه دست من از دامن تو کوتاهست
ولیک دامن لطف ترا رسائی هست
زسنگ قهر تو بر دل شکستی ار آید
زلطفهای لطیف تو مومیائی هست
دل شکسته کجا بندم و دهم بکدام
زپای تا سرت آئین دلربائی هست
سزد که فخر کند بر شهان گدای درت
که پادشاهی عالم درین گدائی هست
نمیرسد بجدائی غمی درین عالم
چه هر کجا که غمی هست در جدائی هست
چنانکه با تو مرا جانب وفا مرعیست
ترا وفای مراعات بیوفائی هست
نیازمند خدا از دو کون مستغنی است
که هر چه در دو جهان هست در خدائی هست
توان بتقوی و طاعت جهان بدست آورد
رساست دست کسی را که پارسائی هست
توانی آنکه کنی بر دو کون پادشهی
اگر ترا بسر خویش پادشاهی هست
سجود شکر بود فرض بی نوایانرا
هزار راحت در رنج بینوائی هست
اگر چه فیض بمقصود ره نمیداند
ولیک در طلبش نور رهنمائی هست
زعکس روی تو در دیده روشنائی هست
بدل زچشم خرابت خرابی و مستی
بجان زباده لعل تو جانفزائی هست
زتاب زلف تو گر دل بخویش می پیچد
زلعل دلکشت اسباب دلگشائی هست
مرا زشیوه بیگانگیت باکی نیست
میان عشق من و حسنت آشنائی هست
اگرچه دست من از دامن تو کوتاهست
ولیک دامن لطف ترا رسائی هست
زسنگ قهر تو بر دل شکستی ار آید
زلطفهای لطیف تو مومیائی هست
دل شکسته کجا بندم و دهم بکدام
زپای تا سرت آئین دلربائی هست
سزد که فخر کند بر شهان گدای درت
که پادشاهی عالم درین گدائی هست
نمیرسد بجدائی غمی درین عالم
چه هر کجا که غمی هست در جدائی هست
چنانکه با تو مرا جانب وفا مرعیست
ترا وفای مراعات بیوفائی هست
نیازمند خدا از دو کون مستغنی است
که هر چه در دو جهان هست در خدائی هست
توان بتقوی و طاعت جهان بدست آورد
رساست دست کسی را که پارسائی هست
توانی آنکه کنی بر دو کون پادشهی
اگر ترا بسر خویش پادشاهی هست
سجود شکر بود فرض بی نوایانرا
هزار راحت در رنج بینوائی هست
اگر چه فیض بمقصود ره نمیداند
ولیک در طلبش نور رهنمائی هست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.