۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱

اگر از عشق حق بر سرنهی تاج
ستانی زین جهان و زانجهان باج

وگر سردر ره عشقش ببازی
سوی بر تارک هر سروری تاج

خدا از عشق کرد آغاز عالم
نبی از عشق جست انجام معراج

سکون از عشق دارد کوه و صحرا
خرد از عشق دارد بحر مواج

گهی کم گه زیاد از عشق شد مه
زعشق افروخت رخ خورشید و هاج

زنور عشق دارد روشنی روز
سیه از دود عشق است این شب داج

زنور عشق شد معروف عارف
زشور عشق شد منصور حلاج

زعشق کعبه ریحانست و سنبل
مغیلان گرزند بر دامن حاج

چو فیض از عشق شد فیاض معنی
سزد گر گیرد از اهل سخن باج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.