هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که به موضوعات مختلفی مانند عشق الهی، سرنوشت، تقدیر، و مبارزه‌های درونی انسان می‌پردازد. شاعر از عشق به عنوان نیرویی قدرتمند و گاه ویرانگر یاد می‌کند که انسان را به سمت خود می‌کشاند و او را در مسیر شناخت خود و خدا قرار می‌دهد. همچنین، متن به مفاهیمی مانند جهل، غفلت، و تلاش برای رسیدن به حقیقت اشاره دارد. شاعر از خواننده می‌خواهد که از خواب غفلت بیدار شود و به عشق الهی روی آورد.
رده سنی: 18+ این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تقدیر و مبارزه‌های درونی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۱۱۳۳

نه در وَفات گُذارد نه در جَفا دِلْدار
نه مُنْکِرَت بِگُذارد نه بر سَرِ اِقْرار

به هر کجا که نَهی دل به قَهر بَرکَنَدَت
به هیچ جایْ مَنِه دلْ دلا و پا مَفَشار

به شبْ قَرار نَهی روزْ آن بِگَرداند
بگیر عِبْرَت از این اختلافِ لَیْل و نَهار

زِ جَهْلْ توبه و سوگند می‌تَنَد غافل
چه حیله دارد مَقْهور در کَفِ قَهّار؟

بَرادرا سَر و کارِ تو با کِه افتاده‌ست؟
کَزوست‌ بی‌سَر و پا گشته گُنبَدِ دَوّار

بَرادرا تو کجا خُفته‌یی نمی‌دانی؟
که بر سَرِ تو نشسته‌‌ست اَفْعیِ بیدار

چه خواب‌هاست که می‌بینی ای دلِ مَغْرور؟
چه دیگ بَهرِ تو پُخته‌‌ست پیرِ خوانْ سَلّار

هزار تاجر بر بویِ سود شُد به سَفَر
بِبُرد دَمْدَمه حُکْمِ حَقْ زِ جانْش قَرار

چُنانْش کرد که در شهرها نمی‌گُنجید
مَلول شُد زِ بیابان و رَفت سویِ بِحار

رَوَد که گیرد مَرجانْ وَلیک بِدْهَد جان
که در کَمین بِنِشَسته‌‌ست بر رَهَش جَرّار

دَوید در پِیِ آب و نَیافت غیرِ سَراب
دَوید در پِیِ نور و نَیافت اِلّا نار

قَضا گرفته دو گوششْ کَشان کَشان که بیا
چُنین کَشَند به سویِ جَوالْ گوشِ حِمار

بَتَر زِ گاویْ کین چَرخ را نمی‌بینی
که گَردنِ تو بِبَسته‌‌ست از برایِ دَوار

دَرین دَوار طَبیبان همه گرفتارند
کَزین دَوار بُوَد مَستْ کَلّه بیمار

به بَرّ و بَحْر و به دشت و به کوه می‌کَشَدش
که تا کجاش دَرانَد به پَنجه شیر شکار

وَلیک عاشقِ حَق را چو بَردَرانَد شیر
هَلا دَریدنِ او را چو دیگران مَشُمار

دل و جِگَر چو نیابَد دَرونه تَنِ او
همان کسی که دَریدَش هَمو شود مِعْمار

چو در حَیاتِ خود او کُشته گشت در کَفِ عشق
به اَمرِ مُوتوا من قَبْلِ اَنْ تَمُوتُوا زار

که‌ بی‌دل است و جِگَرخون عاشق است یَقین
شکار را نَدَرانید هیچ شیر دو بار

وَگَر دَرید به سَهْوَش بِدوزَدَش در حال
دَر او دَمَد دَم جان و بِگیرَدَش به کِنار

حَرام کرد خدا شَحْم و لَحْم عاشق را
که تا طَمَع نکُند در فَناش مَردمْ خوار

تو عشقْ نوش که تِریاقِ خاص فاروقی‌ست
که زَهرْ زَهره ندارد که دَم زَنَد زِ ضِرار

سُخَن رَسید به عشق و هَمی‌جَهَد دلِ من
کجا جَهَد زِ چُنین زَخم‌ بی‌مُحابا تار؟

چو قُطْب می‌نَجَهَد از میانِ دورِ فَلَک
کجا جَهَد تو بگو نُقطه از چُنین پَرگار

خَموش باش که این هم کِشاکَشِ قَدَراست
تو را به شَعْر و به اَطْلَس مرا سویِ اَشْعار
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.