۳۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۴

از آن میان نزنم دم که مو نمی‌گنجد
و زان دهان که در و گفتگو نمی‌گنجد

چه گویم از غم دل در شکنج گیسویش
که در زبان سخن تو بتو نمی‌گنجد

حدیث آن لب شیرین نیایدم بزبان
حلاوت اینهمه در گفتگو نمی‌گنجد

وصال دوست نه بتوانم آرزو کردن
به تنگنای دلم آرزو نمی‌گنجد

بفرض اگر همه روی زمین شود دفتر
حکایت شب هحران درو نمی‌گنجد

ز دود ناله چگویم کز آسمان بگذشت
ز خون دیده که در نهر و جو نمی‌گنجد

بس است فیض شکایت که پر شد این دفتر
ز دود دل که درو تار مو نمی‌گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.