هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از رنجهای روحی و سردی دلش از جهان میگوید. او از تعلقات دنیوی به عنوان خاری در دل یاد میکند و آرزوی رهایی از آنها را دارد. شاعر اظهار میکند که نمیداند چگونه باید زندگی کند، چه بگوید یا چه کند تا به آرامش برسد. او از سوختن در گرمای ناپایدار و سردی گفتار دیگران شکایت دارد و از خداوند بینش و راهنمایی میخواهد. در نهایت، او به این درک میرسد که تنها نیستی است که میتواند او را به فیض برساند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در متن برای درک و تجربهی نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیدهتر مانند «تعلقها بدل خاریست» یا «نیستی فیض» نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین پایینتر وجود ندارد.
غزل شمارهٔ ۲۳۴
خنگ آنکو دلش شد از جهان سرد
روانش یافت از برد الیقین برد
تعلقها بدل خاریست یک یک
خوش آنکو از دلش خاری بر آورد
نمیدانم چسان میبایدم زیست
شود تا ما سوی الله بر دلم سرد
نمیدانم چه حلیت باید اندوخت
بر آرم تا ز خارستان دل و درد
نمیدانم که خواهم باخت یا برد
بریزم رو برو بر تخته نرد
نمیدانم چه میباید مرا گفت
نمیدانم چه میباید مرا کرد
ز گرمیهای خامان سوخت جانم
دلم افسرد از گفتار دم سرد
خداوندا مرا بینائیی ده
ندانم که چه باید گفت و چون کرد
نمیسازد ترا جز نیستی فیض
بر آور از نهاد خویشتن گرد
روانش یافت از برد الیقین برد
تعلقها بدل خاریست یک یک
خوش آنکو از دلش خاری بر آورد
نمیدانم چسان میبایدم زیست
شود تا ما سوی الله بر دلم سرد
نمیدانم چه حلیت باید اندوخت
بر آرم تا ز خارستان دل و درد
نمیدانم که خواهم باخت یا برد
بریزم رو برو بر تخته نرد
نمیدانم چه میباید مرا گفت
نمیدانم چه میباید مرا کرد
ز گرمیهای خامان سوخت جانم
دلم افسرد از گفتار دم سرد
خداوندا مرا بینائیی ده
ندانم که چه باید گفت و چون کرد
نمیسازد ترا جز نیستی فیض
بر آور از نهاد خویشتن گرد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.