هوش مصنوعی: این شعر از حافظ بیانگر درد و رنج عاشقانه و ناامیدی از یاری است که دل به او بسته‌اند. شاعر از بار امانت فلک، بیماری ناشی از طبیب نادان، و ناتوانی در تحمل دیدار یار می‌گوید. همچنین، به انتقاد از زاهدانی می‌پردازد که عشق را عار می‌دانند، در حالی که خود از زهد بی‌عارند. در نهایت، شاعر به دنبال چاره‌ای برای دل غمین می‌گردد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، همراه با انتقادات اجتماعی و ناامیدی‌های وجودی، برای درک و تجربه بیشتر مناسب سنین نوجوانی و بزرگسالی است.

غزل شمارهٔ ۲۴۵

با هیچکس این کش مکش آن یار ندارد
جز با دل سر گشتهٔ ما کار ندارد

بر دوش من افکند فلک بار امانت
زان چرخ زنان است که این بار ندارد

بیمارم و بیماریم از دست طبیب است
دردا که طبیبم سر بیمار ندارد

گویند که رنج تو ز دیدار شود به
این چشم ترم طاقت دیدار ندارد

غمخواری یار است علاج دل بیمار
آن یار و لیکن دل غمخوار ندارد

سهلست اگر مهر تو آرایش جان کرد
بگذر ز دلم این همه آزار ندارد

زاهد کندم سرزنش عشق که عار است
عار است که از زهد کسی عار ندارد

از زهد گذر کن گرت اندیشه خار است
کاین گلشن قدسی گل بی‌خار ندارد

غمخوار بود چارهٔ آن دل که غمینست
بیچاره دل فیض که غمخوار ندارد
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.