هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که از خواب غفلت انسانها و بیداری روحانی سخن میگوید. شاعر با استفاده از تمثیلهایی مانند خوابیدن در چاه و بیدار شدن به نور خورشید، یا خواب دیدن سلطنت و سپس بیدار شدن به واقعیت، به خواننده هشدار میدهد که از خواب غرور و غفلت بیدار شود و به حقیقت وجودی خود توجه کند. در پایان، شاعر از لطف شمس تبریزی برای روشنشدن راه سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از تمثیلها و استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۱۴۴
نِدا رَسید به جانها زِ خُسروِ مَنْصُور
نَظَر به حَلْقه مَردانْ چه میکنید از دور؟
چو آفتاب بَرآمَد چه خُفتهاَند این خَلْق؟
نه روحْ عاشقِ روزاست و چَشمْ عاشقِ نور؟
درونِ چاهْ زِ خورشید روحْ روشن شُد
زِ نورْ خارِش پَذْرُفت نیز دیده کور
بِجُنب بَر خود آخِر که چاشتْگاه شُدهست
از آن که خُفته چو جُنبید خواب شُد مَهْجور
مگو که خُفته نِیَم ناظِرَم به صُنْعِ خدا
نَظَر به صُنْعْ حِجاب است از چُنان مَنْظور
رَوانِ خُفته اگر دانَدی که در خواب است
از آن چه دیدی نی خوش شُدیّ و نی رَنْجور
چُنان که روزی در خواب رفت گُلْخَنْ تاب
به خواب دید که سُلطان شدهست و شُد مَغْرور
بِدید خود را بر تَختِ مُلْک واز چپ و راست
هزار صَف زِ امیر و زِ حاجِب و دَستور
چُنان نشسته بَران تَختْ او که پِنْداری
در امر و نَهی خداوند بُد سِنین و شُهور
میانِ غُلغُله و دار و گیر و بَردابَرد
میان آن لِمَن المُلْک و عِزِّت و شَر و شور
دَرآمَد از دَرِ گُلْخَن به خشمْ حَمّامی
زَدَش به پای که بَرجِه نه مُردهیی در گور
بِجَست و پَهْلوی خود نی خَزینه دید و نه مُلْک
ولی خَزینه حمّام سَرد دید و نَفور
بِخوان زِ آخِرِ یاسین که صَیْحَةً فاِذا
تو هم به بانگی حاضر شَوی زِ خوابِ غُرور
چه خُفتهایم؟ وَلیکن زِ خُفته تا خُفته
هزار مرتَبه فَرق است ظاهِر و مَسْتور
شَهی که خُفت زِ شاهیِّ خود بُوَد غافل
خَسی که خُفت زِ اِدْبیر خود بُوَد مَعْذور
چو هر دو باز ازین خوابِ خویش بازآیند
به تَخت آید شاه و به تَخته آن مَقْهور
لُبابِ قِصّه بِماندهست و گفتْ فَرمان نیست
نِگَر به دانشِ داوود و کوتَهیِّ زَبور
مَگَر که لُطف کُند باز شَمسِ تبریزی
وَگَر نه مانْد سُخَن در دَهَن چُنین مَقْصور
نَظَر به حَلْقه مَردانْ چه میکنید از دور؟
چو آفتاب بَرآمَد چه خُفتهاَند این خَلْق؟
نه روحْ عاشقِ روزاست و چَشمْ عاشقِ نور؟
درونِ چاهْ زِ خورشید روحْ روشن شُد
زِ نورْ خارِش پَذْرُفت نیز دیده کور
بِجُنب بَر خود آخِر که چاشتْگاه شُدهست
از آن که خُفته چو جُنبید خواب شُد مَهْجور
مگو که خُفته نِیَم ناظِرَم به صُنْعِ خدا
نَظَر به صُنْعْ حِجاب است از چُنان مَنْظور
رَوانِ خُفته اگر دانَدی که در خواب است
از آن چه دیدی نی خوش شُدیّ و نی رَنْجور
چُنان که روزی در خواب رفت گُلْخَنْ تاب
به خواب دید که سُلطان شدهست و شُد مَغْرور
بِدید خود را بر تَختِ مُلْک واز چپ و راست
هزار صَف زِ امیر و زِ حاجِب و دَستور
چُنان نشسته بَران تَختْ او که پِنْداری
در امر و نَهی خداوند بُد سِنین و شُهور
میانِ غُلغُله و دار و گیر و بَردابَرد
میان آن لِمَن المُلْک و عِزِّت و شَر و شور
دَرآمَد از دَرِ گُلْخَن به خشمْ حَمّامی
زَدَش به پای که بَرجِه نه مُردهیی در گور
بِجَست و پَهْلوی خود نی خَزینه دید و نه مُلْک
ولی خَزینه حمّام سَرد دید و نَفور
بِخوان زِ آخِرِ یاسین که صَیْحَةً فاِذا
تو هم به بانگی حاضر شَوی زِ خوابِ غُرور
چه خُفتهایم؟ وَلیکن زِ خُفته تا خُفته
هزار مرتَبه فَرق است ظاهِر و مَسْتور
شَهی که خُفت زِ شاهیِّ خود بُوَد غافل
خَسی که خُفت زِ اِدْبیر خود بُوَد مَعْذور
چو هر دو باز ازین خوابِ خویش بازآیند
به تَخت آید شاه و به تَخته آن مَقْهور
لُبابِ قِصّه بِماندهست و گفتْ فَرمان نیست
نِگَر به دانشِ داوود و کوتَهیِّ زَبور
مَگَر که لُطف کُند باز شَمسِ تبریزی
وَگَر نه مانْد سُخَن در دَهَن چُنین مَقْصور
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.