هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق است. او توصیف می‌کند که با حضور معشوق، همه وجودش فنا می‌شود و بدون او، هیچ رمقی در تنش باقی نمی‌ماند. شاعر از وابستگی کامل خود به معشوق سخن می‌گوید و آرزو می‌کند که در خدمت معشوق باشد تا جایی که حتی دل و جانش نیز از او گرفته شود. در نهایت، شعر به موضوع مرگ و بقای عشق پس از مرگ می‌پردازد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، همراه با اشارات به مرگ و فنا، ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. این شعر更适合 افرادی که تجربه‌ی زندگی بیشتری دارند و می‌توانند با مضامین پیچیده‌ی آن ارتباط برقرار کنند.

غزل شمارهٔ ۳۳۰

چو تو در بر من آئی اثری ز من نماند
چو جدا شوی ز جانم رمقی بتن نماند

سخن از دلم برآید بزبان که با تو گویم
چو نظر کنم بسویت بزبان سخن نماند

بوطن چو بیتو باشم بودم هوای غربت
بسفر چو با تو باشم هوس وطن نماند

ز لطافت خیالت ز تجلی جمالت
همه جان شد است این تن تن من بتن نماند

بنما رهم بجائی که همین تو باشی آنجا
غم جان و تن نباشد سر ما و من نماند

دل و جان نخواهم الا که دهم بخدمت تو
چو بخدمت تو آیم دل و جان بمن نماند

دم نزع گفت جانم ز بدن چها کشیدم
هله دوستان بشارت که ز غم بدن نماند

پس مرگ اگر بیادت نفسی ز جان بر آرم
شود اخگر این تن من بدن و کفن نماند

بزمانه یادگاری چو سخن نباشد ای فیض
برسان سخن بجائی که دگر سخن نماند
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.