۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۵۳

مَهِ تو یار ندارد جُز او تو یار مگیر
رُخَش کِنار ندارد ازو کِنار مگیر

جهانْ شِکارگَهی دان زِ هر طَرَف صیدی
دَرآ چو شیر به جُز شیرِ نَر شکار مگیر

هوایِ نَفْس مِهاراست و خَلْقْ چون شُتُران
به غیرِ آن شُتُرِ مَست را مِهار مگیر

وجودْ جُمله غُباراست تابِشْ از مَهِ ماست
به ماهْ پُشت مَیار و رَهِ غُبار مگیر

بِران زِ پیشْ جهان را که مارِ گنجِ تواست
تواَش به حُسنْ چو طاووس گیر و مار مگیر

چو خَلْق بر کَفِ دَستَت نَهَنْد چون سیماب
زِ عشقْ بر کَف سیماب شو قَرار مگیر

به حِسِّ دست بِدان اَرْ چه چَشمِ تو بَسته‌ست
زِ گُلْشَنِ اَزَلی گُل بِچین و خار مگیر

به بوی آن گل بگشاد دیده یعقوب
نسیم یوسف ما را ز کرته خوار مگیر

کی است یوسُفِ جان؟ شاهْ شَمسِ تبریزی
به غیرِ حَضرتِ او را تو اِعْتِبار مگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.