۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۸

یک غمزهٔ جان ستان مرا بس
از وصل تو کام جان مرا بس

تا هستی آن شود یقینم
دشنامی از آن دهان مرا بس

از عشرت و عیش و کام دنیا
درد دل و سوز جان مرا بس

آب گرمی و نان سردی
از نعمت این جهان مرا بس

دل می ندهم به دلستانان
آن دلبر دلبران مرا بس

کی عشوه شاهدان نیوشم
آن شاهد شاهدان مرا بس

دل کی بندم به فانیان فیض
آن ساقی بانیان مرا بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.