هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از درد هجران و عشق نافرجام خود میگوید. او با معشوق خود گفتوگویی دارد که در آن از عشق و وصال میپرسد، اما معشوق با پاسخهای بیرحم و قهرآمیز او را ناامید میکند. شاعر از زلف معشوق، خون دل خوردن، و هجران شکایت میکند، اما در نهایت با سکوت و ناامیدی مواجه میشود.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات بهکاررفته (مانند 'خون جگر نوشیدن' یا 'دیگ قهر') ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال نامفهوم یا سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۴۸۷
دل برد از من ترک قباپوش
بسته کمر من در خیل هندوش
از حد چو بگذشت ایام هجرش
در خفیه رفتم تا بر سر کوش
گفتم وصالت گفتا رخ دوست
تا وقتش آید اکنون تو میکوش
گفتم نگاهی گفتا که زود است
چندی بحسرت خون جگر نوش
گفتم که لطفی گفتا که خامی
در دیگ قهرم یکچند میجوش
گفتم که زلفت زد راه دینم
گفتا چه دینی پر زهد مفروش
گفتم که خون شد دل در غمت گفت
در یاد ما کن دل را فراموش
گفتم که هجرت بنیاد ما کند
گفتا که ای فیض بیهوده مخروش
رفتم که دیگر حرفی بگویم
بر لب زد انگشت یعنی که خاموش
بسته کمر من در خیل هندوش
از حد چو بگذشت ایام هجرش
در خفیه رفتم تا بر سر کوش
گفتم وصالت گفتا رخ دوست
تا وقتش آید اکنون تو میکوش
گفتم نگاهی گفتا که زود است
چندی بحسرت خون جگر نوش
گفتم که لطفی گفتا که خامی
در دیگ قهرم یکچند میجوش
گفتم که زلفت زد راه دینم
گفتا چه دینی پر زهد مفروش
گفتم که خون شد دل در غمت گفت
در یاد ما کن دل را فراموش
گفتم که هجرت بنیاد ما کند
گفتا که ای فیض بیهوده مخروش
رفتم که دیگر حرفی بگویم
بر لب زد انگشت یعنی که خاموش
وزن: مستفعلن فع مستفعلن فع (متقارب مثمن اثلم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.