هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از تنهایی و نداشتن محرم راز سخن میگوید. او حرفهای بسیاری در دل دارد اما کسی را نمییابد که بتواند با او سخن بگوید. شاعر به دنبال فردی فهیم و صاحب دل است که بتواند رازهایش را درک کند. او همچنین از بیتوجهی دیگران به سخنان ارزشمند گلایه میکند و تأکید دارد که فقط افراد هوشیار قادر به درک حرفهایش هستند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی در شعر وجود دارد که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تنهایی و جستوجوی محرم راز ممکن است برای سنین پایینتر سنگین و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۵۲۵
در دل تنگم خموشی میکند انبار حرف
محرمی کو تا بگویم اندک از بسیار حرف
حرفهای پختهٔ سنجیده دارم در درون
گر بنطق آیم توانم گفت صد طومار حرف
محرمی خواهم که در یابد بحدس صایبش
از لب خاموش من بی منت اظهار حرف
حال دل از چشم گویا فهمد آنکش دیده هست
عاشقانرا نیست جز از چشم گوهر بار حرف
من نمیخواهم که گویم حرفی از اندوه دل
میکند چون میتراود از دل خونبار حرف
خارخار گفتنی چون تنگ دارد سینه را
آید از بهر گشایش بر زبان ناچار حرف
چند حرف از قشر بتوان گفت با اصحاب کل
اهل دل کو تا بهم گوئیم از اسرار حرف
بحر پر دُر معارف خواهم و کان سخن
تا بریزد بر دلم از لعل گوهر بار حرف
از بلاغت میزداید گاه زنگ از دل سخن
وز حلاوت گاه دلرا میبرد از کار حرف
صاحب دلراست فهم رازها از سازها
صاحب دل شو شنو از نای و موسیقار حرف
نکتها در جست در صوت طیور آگاه را
گر ترا هوشی است در سر بشنو از منقار حرف
شد مضامین در میان اهل معنی مبتذل
تازه گوئی کو که آرد فکرش از ابکار حرف
هرکه قدر حرف نشناسد مکن با او خطاب
حیف باشد حیف جز با مردم هشیار حرف
مستمع ز افسردگی خمیازهاش در خواب کرد
با که گویم کی توان الا بر بیدار حرف
چون نمییابی کسی گوشی دهد حرف ترا
بعد از این ای فیض میگو با در و دیوار حرف
محرمی کو تا بگویم اندک از بسیار حرف
حرفهای پختهٔ سنجیده دارم در درون
گر بنطق آیم توانم گفت صد طومار حرف
محرمی خواهم که در یابد بحدس صایبش
از لب خاموش من بی منت اظهار حرف
حال دل از چشم گویا فهمد آنکش دیده هست
عاشقانرا نیست جز از چشم گوهر بار حرف
من نمیخواهم که گویم حرفی از اندوه دل
میکند چون میتراود از دل خونبار حرف
خارخار گفتنی چون تنگ دارد سینه را
آید از بهر گشایش بر زبان ناچار حرف
چند حرف از قشر بتوان گفت با اصحاب کل
اهل دل کو تا بهم گوئیم از اسرار حرف
بحر پر دُر معارف خواهم و کان سخن
تا بریزد بر دلم از لعل گوهر بار حرف
از بلاغت میزداید گاه زنگ از دل سخن
وز حلاوت گاه دلرا میبرد از کار حرف
صاحب دلراست فهم رازها از سازها
صاحب دل شو شنو از نای و موسیقار حرف
نکتها در جست در صوت طیور آگاه را
گر ترا هوشی است در سر بشنو از منقار حرف
شد مضامین در میان اهل معنی مبتذل
تازه گوئی کو که آرد فکرش از ابکار حرف
هرکه قدر حرف نشناسد مکن با او خطاب
حیف باشد حیف جز با مردم هشیار حرف
مستمع ز افسردگی خمیازهاش در خواب کرد
با که گویم کی توان الا بر بیدار حرف
چون نمییابی کسی گوشی دهد حرف ترا
بعد از این ای فیض میگو با در و دیوار حرف
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.