۴۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۸

امروز دگر در سر سودای دگر دارم
با این دل دیوانه غوغای دگر دارم

هر عهد که بستم من بشکست دل شیدا
دل رای دگر دارد من رای دگر دارم

مجنون ز غم لیلی بگرفت ره صحرا
من در دل دیوانه صحرای دگر دارم

آن داد قرار من بگرفت قرار من
ماوای من اینجا نیست ماوای دگر دارم

عنقا طلبا خوش باش کز دولت عشقش من
در قاف وجود خود عنقای دگر دارم

ای منتظر فردا چون من ز خودی فردا
کامروز نشد اینجا فردای دگر دارم

زاهد اگر از شاهد با شهد بود خرسند
من از لب نوشینش حلوای دگر دارم

مجنون و همان لیلا فیض و رخ هر زیبا
کز پرتو هر جانان لیلای دگر دارم

گفتم که بشیدائی افسانه شدم گفتا
من بر سر هر کوئی شیدای دگر دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.