۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۹

بدوست حال دل سوگوار را چه نویسم
بیار غار خود احوال غار را چه نویسم

بروز عید خود آن مایهٔ سرور و سعادت
حکایت غم شبهای تار را چه نویسم

غم فراق عزیزان فزون ز حد شمار است
چگونه عرض کنم بیشمار را چه نویسم

ز دست رفت مرا کار و بار تا تو برفتی
بجان کار غم کار و بار را چه نویسم

کنار کردی و شد بی‌کرانه درد و غم من
حدیث درد و غم بیکنار را چه نویسم

قرار دل چو توئی بی‌تو دل قرار ندارد
سوی قرار ز غم بیقرار را چه نویسم

بمن ز سوی تو هرگز پیام و نامه نیامد
حدیث یک غم بیش از هزار را چه نویسم

غبار غم بسر هم نشست در دل تنگم
چو گویم از دل تنگ و غبار را چه نویسم

چها که بر سرم آورد روزگار جدائی
شکایت ستم روزگار را چه نویسم

حکایت غم هجران شنید هر که دلش سوخت
بدوستان سخن شعله بار را چه نویسم

بروزگار من آنها که از فراق تو آمد
ز صد هزار هزاران هزار را چه نویسم

خموش فیض که بر یار حال پنهان نیست
بیار قصه هجران یار را چه نویسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.