۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۲

عشقم فزون کن عقلم جنون کن
دلرا سراپا یکقطره خون کن

دلدار من تو غمخوار من تو
این نیم عقلم از سر برون کن

هستی توانا بر هرچه خواهی
رنج برون را درد درون کن

دادم بعشقت از جان و دل دل
خواهی بسوزان خواهیش خون کن

ایمان من تو درمان من تو
یکفن عشقم دردم فنون کن

آن کاشنا شد دردش بیفزا
بیگانگانرا لا یفقهون کن

این عاقلانرا در عقل کامل
وین عاشقانرا لا بعقلون کن

بستان ز من من خود باش تنها
عیبم سراپا از تن برون کن

چشمم بدان دار از نیکوان دور
هم ینظرون را لا یبصرون کن

ای من اسیرت کن هرچه خواهی
من چون بگویم با تو که چون کن

گردن نهادم حکم ترا من
خواهی کمم کن خواهی فزون کن

سر تا بپایم تقصیر دارد
ما بؤمرون را ما بفعلون کن

مینال ایدل بر سرنوشت
فکری بحال بخت زبون کن

ناصح تو بگذر از وادی من
افسانه بگذار ترک فسون کن

تا یادگاری از فیض ماند
گفتار اورما یسطرون کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.