۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۸

چه با من میکند یاران ببینید آن نگار من
بیکغمزه گرفت از من عنان اختیار من

را از من گرفت و صد گره افکند در کارم
چه خیل فتنه کارد بعد ازین بر روزگار من

همه شب اشگ میریزم ز سوز آتش شوقش
بود رحم آبدش روزی بچشم اشگبار من

ز چشمانم روان گردد سرشگ شادمانیها
گر آن سرو روان یکدم نشیند در کنار من

ز چشم مردمان نزدیک شد غایب شود از بس
گدازد دم بدم در فرقتش چشم نزار من

وفا از بیوفا کردم طمع بیهوده شد سعیم
نکردم هیچ کاری فیض کان آید بکار من

شد اوقاتم همه بیهوده صرف هیچ تا امروز
نمیدانم چه خواهد شد ازین پس روزگار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.