۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰۱

بی‌پرده رخ نما که شوم من فدای تو
در چشم من در آ که شوم من فدای تو

دور از چشم بد که سراپای نکوئیی
نزدیکتر بیا که شوم من فدای تو

خوب آمدی بیا که بپای تو جان دهم
دردم شود دوا که شوم من فدای تو

با من هر آنچه میکنی از لطف و قهر و ناز
هست آنهمه بجا که شوم من فدای تو

در خلد چون بناز خرامی برسم سیر
حورت کند دعا که شوم من فدای تو

بگذر ز فیض زود که دیریست داریش
در وعده لقا که شوم من فدای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.