۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۵

دم بدمش به بین ببین تازه بتازه نو بنو
گل ز رخش بچین بچین تازه بتازه نو بنو

ای مه من بیا بیا در دل من درآ درآ
مهر خودت به بین به بین تازه بتازه نو بنو

مهر دگر بهر زمان در دل و سینه می نشان
در دل و دیده می نشین تازه بتازه نو بنو

جان بخیال آن دو لب هر نفس آورم بلب
تا کنمت فدا چنین تازه بتازه نو بنو

فیض اسیر ناتوان سوخت در آتش غمان
میکنیش دگر غمین تازه بتازه نو بنو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.