۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۳

شدم آگه ز راه الحمدالله
که عشقم شد پناه الحمدالله

رهی کارد مرا تا درگه او
بمن بنمود اله الحمدالله

سحاب رحمتش بر من ببارید
ز دل شستم گناه الحمدالله

بیکدم کهربای عشق بربود
دل و جان را چو کاه الحمدالله

رسن آمد ز بالا یوسف جان
برون آمد ز چاه الحمدالله

چو در تاریکی زلفش فتادم
رخی دیدم چو ماه الحمدالله

طریقت را حقیقت را بدیدم
در آن زلف سیاه الحمدالله

ره ایمان ز زلف کفر دیدم
نهادم رو براه الحمدالله

گدائی کردم از مستانش جامی
شدم سر مست شاه الحمدالله

چو فیض از فیض حق جامی کشیدم
وجودم شد تباه الحمدالله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.