۴۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۹۸

سیمرغِ کوهِ قافْ رَسیدن گرفت باز
مُرغِ دِلَم زِ سینهْ پَریدن گرفت باز

مُرغی که تا کُنون زِ پِیِ دانه مَست بود
دَرسوخت دانه را و طَپیدن گرفت باز

چَشمی که غَرقه بود به خون در شَبِ فراق
آن چَشمْ رویِ صُبح بِدیدن گرفت باز

صِدّیق و مُصْطَفی به حَریفی درونِ غار
بر غارْ عَنْکبوت تَنیدن گرفت باز

دندانِ عیشْ کُنْد شُد از هَجْرِ تُرش روی
امروز قَندِ وَصْل گَزیدن گرفت باز

پیراهنِ سیاه که پوشید روزِ فَصْل
تا جایگاهِ نافْ دَریدن گرفت باز

مَستورِگانِ مصر زِ دیدار یوسُفی
هر یک تُرَنْج و دستْ بُریدن گرفت باز

اَفْغان زِ یوسُفی که زُلَیخاش در مَزاد
با تَنگ‌‌های لَعْلْ خریدن گرفت باز

آهویِ چَشمِ خونیِ آن شیرِ یوسُفان
در خونِ عاشقانْ بِچَریدن گرفت باز

خاتونِ روح خانه نشین از سَرایِ تَنْ
چادرکَشان زِ عشقْ دَویدن گرفت باز

دیگِ خیالِ عشقِ دِلارامِ خامْ پَز
سه پایه دِماغْ پَزیدن گرفت باز

نَظّاره خَلیل کُن آخِر که شَهْد و شیر
از اِصْبَعین خویشْ مَزیدن گرفت باز

آن دل که توبه کرد زِ عشقَش سَتیز شُد
اَفْسون و مَکْرِ دوستْ شنیدن گرفت باز

بر بامِ فِکر خُفته سِتان دلْ به عشقِ ما
یک یک ستاره را شِمُریدن گرفت باز

سودایِ عشقِ لولیِ دُزدِ سیاه کار
بر زُلفِ چون رَسَنْ بِخَزیدن گرفت باز

صَرّاف ِنازِ ناقِدِ نَقْدِ ضَمیرِ عشق
بر کَفْ قُراضه‌ها بِگَزیدن گرفت باز

تبریز را کَرامَتِ شَمسِ حَق است و او
گوشِ مرا به خویشْ کَشیدن گرفت باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.