۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۷۱

بر جمال از پرتو رویت نقاب انداختی
در هویدائیت ما را در حجاب انداختی

پرتوی از نور خود بر عرش و کرسی تافتی
ذرهٔ بر انجم و بر آفتاب انداختی

روی خوبانرا درخشان کردی از مهر رخت
نشئهٔ حسن ازل را در شراب انداختی

روح را بیرون کشیدی ز اوج علیین عقل
در حضیض آب و گل مست و خراب انداختی

دشمنان را راه دادی در حریم جان و دل
دوستانرا در عقاب و در عذاب انداختی

دست و پای خواهش ما را ز بند خواهشت
در ره فرمانبری در پیچ و تاب انداختی

در طلب گه گرم کردی گاه افسردی دلم
گه در آتش سوختی گه در یخ آب انداختی

گاه نزدیک خودم خانی گهی دور افکنی
زین قبول ورد مرا در اضطراب انداختی

تا که باشم تا که باشم بر در امید و بیم
در ضمیرم گه ثواب و گه عقاب انداختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.