هوش مصنوعی:
این متن عرفانی و عاشقانه، بیانگر اشتیاق شاعر به وصال معشوق الهی و توصیف حالات روحانی و عرفانی او در این مسیر است. شاعر از مفاهیمی مانند کعبه، طواف، ذبح منی، و غسل تعبیراتی عرفانی ارائه میدهد و بر اهمیت عشق و اخلاص در راه رسیدن به حقیقت تأکید میکند.
رده سنی:
16+
محتوا دارای مفاهیم عمیق عرفانی و زبانی است که برای درک کامل آن، نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی وجود دارد. همچنین، برخی از اصطلاحات و مفاهیم ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۸۷۴
هر نفس از جناب دوست میرسدم بشارتی
سوی وصال خویشتن می کندم اشارتی
کعبه من جمال او میکنمش بدل طواف
اهل صفا کنند سعی بهر چنین زیارتی
در عرفات عشق او هست متاع جان بسی
از عرب ملاحتش منتظرند غارتی
ذبح منی کنیم ما تا ببریم از او لقا
نیست برای عاشقان بهتر از این تجارتی
سنگ بدیو میزنم حلق هواش میبرم
در حرم مشاعرم تا نکند جسارتی
غسل کنم ز آب چشم پاک شوم ز آزو خشم
چون بحرم نهم قدم تا نکنم طهارتی
سنگ سیاه شد ز آه در غم حضرت اله
برد بدر گهش پناه منتظر زیارتی
زمزم از اشگ اولیاست شوری او بدین گواست
بر در حق بریز ا شگ تا ببری نضارتی
ایکه گناه کردهای نامه سیاه کردهای
دامن زندهٔ بگیر تا کند استجارتی
کعبه دل طواف کن سینه بمهر صاف کن
نیست دل خراب را خوشتر ازین عمارتی
کرد خلیل حق مقام بر در کعبه منتظر
تا رسد ار ولادت شیر خدا بشارتی
دوست در آید از درم در قدمش رود سرم
بهر چنین شهادتی کی کنم استخارتی
در ره کعبهٔ دلی زخمی اگر رسد به تن
سود روان بود چه غم تن کشد ار خسارتی
می نتوان بیان نمود قصهٔ عشق نزد کس
هرزه مپوی گرد دل در طلب عمارتی
هر غزلی که طرح شدفیض بدیهه گویدش
معنی بکر آورد تا ببرد بکارتی
سوی وصال خویشتن می کندم اشارتی
کعبه من جمال او میکنمش بدل طواف
اهل صفا کنند سعی بهر چنین زیارتی
در عرفات عشق او هست متاع جان بسی
از عرب ملاحتش منتظرند غارتی
ذبح منی کنیم ما تا ببریم از او لقا
نیست برای عاشقان بهتر از این تجارتی
سنگ بدیو میزنم حلق هواش میبرم
در حرم مشاعرم تا نکند جسارتی
غسل کنم ز آب چشم پاک شوم ز آزو خشم
چون بحرم نهم قدم تا نکنم طهارتی
سنگ سیاه شد ز آه در غم حضرت اله
برد بدر گهش پناه منتظر زیارتی
زمزم از اشگ اولیاست شوری او بدین گواست
بر در حق بریز ا شگ تا ببری نضارتی
ایکه گناه کردهای نامه سیاه کردهای
دامن زندهٔ بگیر تا کند استجارتی
کعبه دل طواف کن سینه بمهر صاف کن
نیست دل خراب را خوشتر ازین عمارتی
کرد خلیل حق مقام بر در کعبه منتظر
تا رسد ار ولادت شیر خدا بشارتی
دوست در آید از درم در قدمش رود سرم
بهر چنین شهادتی کی کنم استخارتی
در ره کعبهٔ دلی زخمی اگر رسد به تن
سود روان بود چه غم تن کشد ار خسارتی
می نتوان بیان نمود قصهٔ عشق نزد کس
هرزه مپوی گرد دل در طلب عمارتی
هر غزلی که طرح شدفیض بدیهه گویدش
معنی بکر آورد تا ببرد بکارتی
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.