هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر درد و رنج انسان در جستجوی آرزوها و وابستگیهای دنیوی است. شاعر از حسرتها و دغدغههای درونی خود میگوید و به خواننده توصیه میکند که از تعلقات دنیوی بگذرد و به سوی عشق الهی و بندگی خداوند روی آورد. او از ناپایداری دنیا و بیثباتی آن سخن میگوید و در نهایت، از خداوند طلب رهایی از قید آرزوها و نمایش جمال خود را دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناپایداری دنیا و رهایی از تعلقات ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۸۸۵
نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی
که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی
بدستت نیست چون فرمان چهجوئی کام دل ایجان
چو داغ بندگی داری چکارت با خداوندی
ز خواهشهای پیچا پیچ بند آرزو بگسل
دل آزاده را بهر چه در زنجیر میبندی
بود تا آرزو در دل نگردد کام جان حاصل
ز دل هر آرزو بگسل که با دلدار پیوندی
منه گامی پی گامی که کام آید باستقبال
طریق بندگی بسپر ببین لطف خداوندی
بعشق حق صلائی زن خرد را پشت پائی زن
بنام و ننگ این باطل پرستان را چه در بندی
یکی بر آسمان تازی بر اوج قدس پروازی
درین محنت سرا تا کی بآب و خاک خرسندی
ثباتی نیست دنیا را براتی نیست عقبا را
نه نقدت هست نه نسیه بامید چه خرسندی
خداوندا دری بگشا جمال خویشتن بنما
رهم تا من ز قید خویش و رنج آرزومندی
خرد در حیرتم دارد هواها فتنه میبارد
مرا دیوانه کن یارب نمیخواهم خردمندی
فلک غم بر سرم بارد زمین در دل الم کارد
درین مادر پدر یارب کجا شد مهر فرزندی
چو از یادت شوم غافل نه جان ماند مرا نه دل
دمی بی باد تو بودن بفیض ایدوست نپسندی
که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی
بدستت نیست چون فرمان چهجوئی کام دل ایجان
چو داغ بندگی داری چکارت با خداوندی
ز خواهشهای پیچا پیچ بند آرزو بگسل
دل آزاده را بهر چه در زنجیر میبندی
بود تا آرزو در دل نگردد کام جان حاصل
ز دل هر آرزو بگسل که با دلدار پیوندی
منه گامی پی گامی که کام آید باستقبال
طریق بندگی بسپر ببین لطف خداوندی
بعشق حق صلائی زن خرد را پشت پائی زن
بنام و ننگ این باطل پرستان را چه در بندی
یکی بر آسمان تازی بر اوج قدس پروازی
درین محنت سرا تا کی بآب و خاک خرسندی
ثباتی نیست دنیا را براتی نیست عقبا را
نه نقدت هست نه نسیه بامید چه خرسندی
خداوندا دری بگشا جمال خویشتن بنما
رهم تا من ز قید خویش و رنج آرزومندی
خرد در حیرتم دارد هواها فتنه میبارد
مرا دیوانه کن یارب نمیخواهم خردمندی
فلک غم بر سرم بارد زمین در دل الم کارد
درین مادر پدر یارب کجا شد مهر فرزندی
چو از یادت شوم غافل نه جان ماند مرا نه دل
دمی بی باد تو بودن بفیض ایدوست نپسندی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.