هوش مصنوعی:
این متن شعری است که با استفاده از استعارهها و تشبیهات زیبا، به توصیف عشق و ستایش معشوق میپردازد. در این شعر، معشوق به عنوان منبع نور، قدرت و زیبایی توصیف شده است که جهان و جان شاعر را تحت تأثیر قرار میدهد. همچنین، مفاهیمی مانند عشق، طبیعت، و فلسفه در این شعر به چشم میخورد.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی ادبی دارد.
غزل شمارهٔ ۱۲۰۶
سویِ لَبَش هر آن کِه شُد زَخم خورَد زِ پیش و پَسْ
زان که حَوالیِ عَسَل نیش زَنان بُوَد مگس
رویِ وِیْ است گُلْسِتان مار بُوَد دَرو نَهان
جَعْدِ وِیْ است هَمچو شب مَجْمَعِ دُزد و هر عَسَس
کانِ زُمرّدی مَها دیدهٔ مار بَرکَنی
ماهِ دوهفتهیی شَها غَم نخوریم از غَلَس
بی تو جهان چه فَن زَنَد؟ بیتو چگونه تَنْ زَنَد؟
جان و جهانْ غُلامِ تو جان و جهانْ توییّ و بَس
نُصرتِ رُستَمانْ تویی فَتح و ظَفَررَسانْ تویی
هست اثرِ حِمایَتَت گَر زِرِه است وگَر فَرَس
شَمسِ تو مَعنوی بُوَد آن نه که مُنْطَوی بُوَد
صد مَهْ و آفتاب را نورِ تو است مُقْتَبَس
چَرخْ میانِ آبِ تو بر دَوَران هَمیزَنَد
عقل بَرِ طَبیبیاَت عَرضه هَمیکُند مَجَس
ذَرّه به ذَرّه طَمْعها صَف زده پیشِ خوانِ تو
سَجده کُنان و دَم زنان بَهرِ امیدْ هر نَفَس
دستْ چُنینْ چُنین کُند لُطف که من چُنان دَهَم
آنچه بهار میدَهَد از دَمِ خود به خار و خَس
خاک که نور میخورَد نُقره و زَرْ نَباتِ او
خاک که آب میخورَد ماش شدهست یا عَدَس
رنگِ جهانْ چو سِحْرها عشقْ عَصایِ موسَوی
باز کُند دَهانِ خود درکَشَدَش به یک نَفَس
چند بِتَرسی ای دل از نَقْشِ خود و خیالِ خود؟
چند گُریز میکُنی؟ بازنِگَر که نیست کَس
بَس کُن و بَسْ که کمتر از اسپِ سَقایْ نیستی
چون که بیافت مُشتری باز کُند ازو جَرَس
زان که حَوالیِ عَسَل نیش زَنان بُوَد مگس
رویِ وِیْ است گُلْسِتان مار بُوَد دَرو نَهان
جَعْدِ وِیْ است هَمچو شب مَجْمَعِ دُزد و هر عَسَس
کانِ زُمرّدی مَها دیدهٔ مار بَرکَنی
ماهِ دوهفتهیی شَها غَم نخوریم از غَلَس
بی تو جهان چه فَن زَنَد؟ بیتو چگونه تَنْ زَنَد؟
جان و جهانْ غُلامِ تو جان و جهانْ توییّ و بَس
نُصرتِ رُستَمانْ تویی فَتح و ظَفَررَسانْ تویی
هست اثرِ حِمایَتَت گَر زِرِه است وگَر فَرَس
شَمسِ تو مَعنوی بُوَد آن نه که مُنْطَوی بُوَد
صد مَهْ و آفتاب را نورِ تو است مُقْتَبَس
چَرخْ میانِ آبِ تو بر دَوَران هَمیزَنَد
عقل بَرِ طَبیبیاَت عَرضه هَمیکُند مَجَس
ذَرّه به ذَرّه طَمْعها صَف زده پیشِ خوانِ تو
سَجده کُنان و دَم زنان بَهرِ امیدْ هر نَفَس
دستْ چُنینْ چُنین کُند لُطف که من چُنان دَهَم
آنچه بهار میدَهَد از دَمِ خود به خار و خَس
خاک که نور میخورَد نُقره و زَرْ نَباتِ او
خاک که آب میخورَد ماش شدهست یا عَدَس
رنگِ جهانْ چو سِحْرها عشقْ عَصایِ موسَوی
باز کُند دَهانِ خود درکَشَدَش به یک نَفَس
چند بِتَرسی ای دل از نَقْشِ خود و خیالِ خود؟
چند گُریز میکُنی؟ بازنِگَر که نیست کَس
بَس کُن و بَسْ که کمتر از اسپِ سَقایْ نیستی
چون که بیافت مُشتری باز کُند ازو جَرَس
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.