۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴۳

صبر از دلم برخواست ساقیا بیا هی هی
عشق همچنان برجاست ساقیا بیا هی هی

دین بخویشتن لرزید دل طمع ز جان ببرید
عشق نیست اژدرهاست ساقیا بیا هی هی

هی بر آتشم آبی درد باده با تابی
شعله از دلم برخواست ساقیا بیا هی هی

سر شد از نگاهی مست دین و دل برفت از دست
فتنه هم ز ما بر ماست ساقیا بیا هی هی

گر فزون دهی گر کم میفزاید از دل غم
هر چه میکنی زیباست ساقیا بیا هی هی

هی بیار پی در پی یکدمم ممان بی می
باده تو روح افزاست ساقیا بیا هی هی

فیض دل ز کف داده بهر ساقی و باده
مجلس طرب آراست ساقیا بیا هی هی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.