هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از هاتف اصفهانی، بیانگر شور و عشق معنوی شاعر به معشوق الهی است. شاعر از هاتف غیب پیامی دریافت میکند که در او شور و هیجان ایجاد میکند. او به صحرا پناه میبرد و در خلوت با معشوق به راز و نیاز میپردازد. شعر پر از مفاهیم عرفانی مانند فنا در معشوق، بازگشت به خود، و لذت عبادت است. شاعر تأکید میکند که جز درگاه معشوق، پناهی در جهان نیست و همه چیز را از او میطلبد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از اصطلاحات خاص ادبیات کلاسیک ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، درک کامل شعر نیاز به آشنایی با ادبیات عرفانی دارد.
غزل شمارهٔ ۹۵۳
سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی
فتاد در سر من شورشی و غوغائی
شدم ز شهر برون تا بکام دل نالم
که شور را نبود چاره غیر صحرائی
بدل نواز خودم در مقام راز و نیاز
سخن کشیده بجائی ز شور سودائی
که از شنیدن و گفتن ز خویشتن رفتم
بخویش باز رسیدم ز ذوق آوائی
چه گفت؟ گفت تو را چون منی یکی باشد
مراست چون تو بسی عندلیب شیدائی
کجا روی ز در من کجا توانی رفت
بغیر در گه ما هست در جهان جائی؟
بیا بیا بطلب هر چه خواهی از در ما
که هست اینجا هر مطلب مهیائی
سجود کردم و گفتم مرا ز تو چیزیست
که یافت می نشود نزد چون تو مولائی
مراست لذت زاری بدرگه چه توئی
تو را کجا است چنین نعمتی و آقائی
گرم بخویش بخوانی ز ذوق جان بدهم
ورم ز پیش برائی خوشم بپروائی
خوشم بقهر تو چون لطف هر چه خواهی کن
مرا چه یارا ای یار تا بود رائی
خوشا دلی که در آن جای چون توئی باشد
خوشا سری که در آن هست از تو سودائی
کجا روم ز در تو کجا توانم رفت
کجاست در دو جهان غیر در گهت جائی
دلم خوش است که در وی گرفتهٔ منزل
کراست همچو تو یار لطیف زیبائی
سر من و در تو تا نفس بود در تن
که فیض را نبود غیر تو تمنائی
فتاد در سر من شورشی و غوغائی
شدم ز شهر برون تا بکام دل نالم
که شور را نبود چاره غیر صحرائی
بدل نواز خودم در مقام راز و نیاز
سخن کشیده بجائی ز شور سودائی
که از شنیدن و گفتن ز خویشتن رفتم
بخویش باز رسیدم ز ذوق آوائی
چه گفت؟ گفت تو را چون منی یکی باشد
مراست چون تو بسی عندلیب شیدائی
کجا روی ز در من کجا توانی رفت
بغیر در گه ما هست در جهان جائی؟
بیا بیا بطلب هر چه خواهی از در ما
که هست اینجا هر مطلب مهیائی
سجود کردم و گفتم مرا ز تو چیزیست
که یافت می نشود نزد چون تو مولائی
مراست لذت زاری بدرگه چه توئی
تو را کجا است چنین نعمتی و آقائی
گرم بخویش بخوانی ز ذوق جان بدهم
ورم ز پیش برائی خوشم بپروائی
خوشم بقهر تو چون لطف هر چه خواهی کن
مرا چه یارا ای یار تا بود رائی
خوشا دلی که در آن جای چون توئی باشد
خوشا سری که در آن هست از تو سودائی
کجا روم ز در تو کجا توانم رفت
کجاست در دو جهان غیر در گهت جائی
دلم خوش است که در وی گرفتهٔ منزل
کراست همچو تو یار لطیف زیبائی
سر من و در تو تا نفس بود در تن
که فیض را نبود غیر تو تمنائی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.