هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از معشوق خود به عنوان موجودی بینظیر و الهی یاد میکند. او از زیباییهای ظاهری و معنوی معشوق سخن میگوید و خود را در عشق او گم کرده است. شاعر از مفاهیم عرفانی و مذهبی مانند موسی، هارون، عیسی و دیگر شخصیتها استفاده میکند تا عشق خود را به معشوق بیان کند. در نهایت، شاعر خود را در دریای عشق معشوق غرق شده میبیند و از این حالت سرمستی و خوشی سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم مذهبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آگاهی ادبی دارد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.
غزل شمارهٔ ۱۲۱۵
ای مَستِ ماهِ رویِ تو اِسْتاره و گَردونِ خوش
رویَت خوش و مویَت خوش و آن دیگرت بیرونِ خوش
هرگز ندیدهست آسْمان هرگز نبوده در جهان
مانندِ تو لیلیِّ جان مانندِ منْ مَجنونِ خوش
باور کُند خود عاقلی در ظُلْمَتِ آب و گِلی
مانندِ تو موسی دلی مانندِ منْ هارونِ خوش؟
ای قُطْبِ این هفت آسیا هم کانِ زَرْ هم کیمیا
ای عیسیِ دوران بیا بر ما بِخوانْ اَفْسونِ خوش
چون گوهری ناسُفْتهام فارغ زِ خام و پُخته ام
در سایهاَت خوش خُفتهام سَرمَست از آنِ اَفْیونِ خوش
از نَغمه تو ذَرّهها گَر رَقص آرَد چه عَجَب
نَکْ طورِ موسی از وَلَه رَقصان در آن هامونِ خوش
ای دل برایِ دِلْخوشی زَرّ و هُنر چون میکَشی؟
دیدی تو از زَرّ و هُنر بیخَسْف یک قارونِ خوش؟
باشد به صورتْ خوش نِما راهِ خوشی بَسته شُده
چون زَهرِ مارِ کوهییی بِنْهُفته در مَعجونِ خوش
یا هَمچو گورِ کافران پُرمِحْنَت و زَخمِ گِران
پیچیده بیرون گور را در اَطْلَس و اَکْسونِ خوش
زان گوشِ هَمچون جیمِ تو زان چَشمِ هَمچو صادِ تو
زان قامَتِ همچون اَلِف زان ابرویِ چون نونِ خوش
شاگردِ لوحِ جان شُدم زین حَرفها خط خوان شُدم
کَشتیّ و کَشتی بان شُدم اَنْدَر چُنین جَیحونِ خوش
ایوان کجا مانَد مرا با مَنْجَنیقِ کِبْریا؟
میزان کجا مانَد مرا در عشقَت؟ ای موزونِ خوش
ای مایه صد بیهُشی دی از طَریقِ سَرکَشی
گفتی مرا چونی خوشی در حیرتِ بیچونِ خوش؟
هر ناخوشی را در قَوَدْ عَدلِ رُخَت گَردن بِزَد
کانْ ناخوشیها خورده بُد در غیبَتِ تو خونِ خوش
ای شَمسِ تبریزی تویی کَنْدَر جَلالَت صدتویی
جانِ من است آن ماهییی در وِیْ چو تو ذَاالنّونِ خوش
رویَت خوش و مویَت خوش و آن دیگرت بیرونِ خوش
هرگز ندیدهست آسْمان هرگز نبوده در جهان
مانندِ تو لیلیِّ جان مانندِ منْ مَجنونِ خوش
باور کُند خود عاقلی در ظُلْمَتِ آب و گِلی
مانندِ تو موسی دلی مانندِ منْ هارونِ خوش؟
ای قُطْبِ این هفت آسیا هم کانِ زَرْ هم کیمیا
ای عیسیِ دوران بیا بر ما بِخوانْ اَفْسونِ خوش
چون گوهری ناسُفْتهام فارغ زِ خام و پُخته ام
در سایهاَت خوش خُفتهام سَرمَست از آنِ اَفْیونِ خوش
از نَغمه تو ذَرّهها گَر رَقص آرَد چه عَجَب
نَکْ طورِ موسی از وَلَه رَقصان در آن هامونِ خوش
ای دل برایِ دِلْخوشی زَرّ و هُنر چون میکَشی؟
دیدی تو از زَرّ و هُنر بیخَسْف یک قارونِ خوش؟
باشد به صورتْ خوش نِما راهِ خوشی بَسته شُده
چون زَهرِ مارِ کوهییی بِنْهُفته در مَعجونِ خوش
یا هَمچو گورِ کافران پُرمِحْنَت و زَخمِ گِران
پیچیده بیرون گور را در اَطْلَس و اَکْسونِ خوش
زان گوشِ هَمچون جیمِ تو زان چَشمِ هَمچو صادِ تو
زان قامَتِ همچون اَلِف زان ابرویِ چون نونِ خوش
شاگردِ لوحِ جان شُدم زین حَرفها خط خوان شُدم
کَشتیّ و کَشتی بان شُدم اَنْدَر چُنین جَیحونِ خوش
ایوان کجا مانَد مرا با مَنْجَنیقِ کِبْریا؟
میزان کجا مانَد مرا در عشقَت؟ ای موزونِ خوش
ای مایه صد بیهُشی دی از طَریقِ سَرکَشی
گفتی مرا چونی خوشی در حیرتِ بیچونِ خوش؟
هر ناخوشی را در قَوَدْ عَدلِ رُخَت گَردن بِزَد
کانْ ناخوشیها خورده بُد در غیبَتِ تو خونِ خوش
ای شَمسِ تبریزی تویی کَنْدَر جَلالَت صدتویی
جانِ من است آن ماهییی در وِیْ چو تو ذَاالنّونِ خوش
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.