هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از عشق و فراق سخن می‌گوید و بیان می‌کند که در جهان عشق، مهر و شوق پایانی ندارد. شاعر از درد فراق و انتظار می‌نالد و از معشوق می‌خواهد که به او توجه کند. او عشق را فراتر از حد و حدود می‌داند و در نهایت، خود را بنده‌ای در برابر پادشاهی معشوق می‌بیند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عاشقانه عمیق و استفاده از اصطلاحات ادبی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، درک کامل احساسات و مضامین عرفانی موجود در شعر نیاز به بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۱۰۹

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت

برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان
بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت

ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه
درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت

توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم
ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت

به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم
که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت

بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان
که این معامله، موقوف دولت است و هدایت

تو پادشاهی و ما را که بنده‌ایم و رعیت
ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.