هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از سلمان ساوجی، درد عشق و سودای معشوق را بیان می‌کند. شاعر از ناتوانی خود در برابر جذابیت‌های معشوق سخن می‌گوید و تأثیرات عمیق عشق را بر عقل و دل خود توصیف می‌کند. او از زیبایی‌های معشوق، مانند چشم‌های مخمور و زلف‌های سیاه، یاد می‌کند و چگونه این زیبایی‌ها او را مست و سودازده کرده‌اند. شاعر همچنین از رنج هجران و دل‌آشوبی‌های ناشی از عشق سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به‌کاررفته نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد تا به‌درستی درک شوند.

غزل شمارهٔ ۱۴۰

ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد
ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد

چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش
مست و سودا زده‌ام بر در خمار آورد

عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد
عشق را شور می لعل تو در کار آورد

صفت صورت روی تو به چین می‌کردند
صورت چین ز حسد روی به دیوار آورد

منکر باده پرستان لب لعلت چو بدید
هم به کفر خود و ایمان من اقرار آورد

خار سودای تو در دل به هوای گل وصل
بنشاندیم و همه خون جگر بار آورد

با رخ و زلف تو گفتم که به روز آرم شب
عاقبت هجر تو روزم به شب تار آورد

گوییا دود کدامین دل آشفته مرا
به کمند سر زلف تو گرفتار آورد؟

رخ ز دیدار تو یک ذره نتابد سلمان
که مرا مهر تو چون ذره پدیدار آورد
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.