هوش مصنوعی: این شعر از عشق نافرجام و رنج‌های عاشقانه سخن می‌گوید. شاعر از دوری و بی‌وفایی معشوق شکایت دارد و بیان می‌کند که معشوق با وجود وعده‌هایش، همچنان دل او را می‌برد و آرامش را از او سلب می‌کند. شاعر از زلف معشوق به عنوان نماد فریب و از دست دادن دین و عقل یاد می‌کند و در نهایت، خود را در بازی عشق بازنده می‌داند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و احساسات پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی و استعاره‌های ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۳۵۹

ترک من می‌آیی و دلها به یغما می‌بری
روی پنهان می‌کنی، دل آشکارا می‌بری

دی دل من برده‌ای، امروز دین اکنون مرا
نیم جانی مانده است، آن نیز فردا می‌بری

آنچه گفتی: بود بالایش مرا ای دل منت
منکرم زیرا که خود را بس به بالا می‌بری

کفر زلفت را به دین من می‌خرم زیرا به دین
سر فرو می‌آورد، لیکن تو در پا می‌بری

من نمی‌دانم کزین دل بردنت مقصود چیست؟
بارها گفتی: نخواهم برد، اما می‌بری

چند گویی یک زمان آرام گیر و صبر کن
چون کنم کارام و صبر و طاقت از ما می‌بری

من چو وامق باختم در نرد سودایت روان
زین روان بازی چه سودم چون تو عذرا می‌بری

هیچ عاقل در سر کویت به پای خود نرفت
زلف می‌آری به صد زنجیر و آنجا می‌بری
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.