۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵۶

آن کِه جانَش داده‌یی آن را مَکُش
وَرْ نَدادی نَقْشِ‌ بی‌جان را مَکُش

آن دو زُلفِ کافِرِ خود را بِگو
کِی یگانه اهلِ ایمان را مَکُش

آفتابا رویِ خود جِلْوه مَکُن
چند روزی ماهِ تابان را مَکُش

چون تو سیمرغی به قافِ ذوالْجَلال
بازگَرد و جُمله مُرغان را مَکُش

در میانِ خونِ هر مِسکین مَرو
جُز قُباد و شاهِ خاقان را مَکُش

گَر مرا دَربانِ عشقَت بار داد
از سَرِ غَیرتْ تو دَربان را مَکُش

گَر فُضولَم من که مِهْمانِ تواَم
شَرط نَبْوَد هیچ مِهْمان را مَکُش

مَستِ میدانم زِ میْ دانم خَراب
شیشه مَشْکَن مَستِ میدان را مَکُش

شَمس تبریزی تویی سُلطانِ من
بازگشتم بازِ سُلطان را مَکُش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.