۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

صد سال اگر گُریزی و نایی بُتا به پیش
بَرهَم زنیم کارِ تو را هَمچو کارِ خویش

مَگْریز که زِ چَنْبَرِ چَرخَت گُذشتنی‌ست
گَر شیرِ شَرزه باشی وَرْ سِفْله گاومیش

تَن دُنبَلی‌‌ست بر کَتِفِ جانْ بَرآمَده
چون پُر شود تَهی شود آخِر زِ زَخمِ نیش

ای شاد باطلی که گُریزد زِ باطلی
بر عشقِ حَق بچَفسَد بی‌صَمْغ و بی‌سِریش

گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شب
هم آخِر آرَد او را یا روز یا شَبیش

بیچاره آدمی که زَبون است عشق را
زَفْت آمد این سوار بر این اسپِ پُشتْ ریش

خاموش باش و در خَمُشی گُم شو از وجود
کانْ عشق راست کُشتنِ عُشّاقْ دین و کیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.