هوش مصنوعی:
متن شعر از یک فرد مست و بیخبر از عقل و خرد صحبت میکند که در شراب غرق شده و عقل خود را از دست داده است. او از جنون و بیخبری خود سخن میگوید و به ستارگان و فلک اشاره میکند. در نهایت، او از درد و رنج خود میگوید و از دیگران میخواهد که از او حمایت کنند.
رده سنی:
18+
متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به شراب و مستی و مفاهیم مرتبط با جنون و بیخبری ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.
غزل شمارهٔ ۱۲۷۰
مَستیِ امروزِ من نیست چو مَستیِّ دوش
می نکُنی باوَرَم؟ کاسه بگیر و بِنوش
غَرق شُدم در شراب عقلِ مرا بُرد آب
گفت خِرَد اَلْوَداع بازنیایم به هوش
عقل و خِرَد در جُنونْ رفت زِ دنیا بُرون
چون که زِ سَر رفت دیگ چون که زِ حَد رفت جوش
این دلِ مَجنونِ مَست بَند بِدَرّید و جَست
با سَرِمَستان مَپیچ هیچ مگو رو خَموش
صُبح دَم از نردبان گفت مرا پاسْبان
کَزْ سویِ هفتم فَلَکْ دوش شنیدم خُروش
گفت زُحَلْ زُهره را زَخْمهٔ آهسته زَن
وِیْ اَسَد آن ثَوْر را شاخ بگیر و بِدوش
خون شُده بین از نِهیب شیر به پِسْتانِ ثَوْر
شیرِ فَلَک را نِگَر گشته زِ هیبَت چو موش
گَرم کُن ای شیر تَک چند گُریزی چو سگ؟
جِلْوه کُن ای ماه رو چند کُنی رویْ پوش
چَشمْ گُشا شش جِهَت شَعْشَعهٔ نور بین
گوش گُشا سویِ چَرخ ای شُده چَشمِ تو گوش
بِشْنو از جانْ سَلام تا بِرَهی از کَلام
بِنْگَر در نَقْش گَر تا بِرَهی از نُقوش
گُفتَمَش ای خواجه رو هر چه شود گو بِشو
صافَم و آزادْ نو بَندهٔ دُردی فُروش
تَرس و امیدِ تو را هست حَواله به عقل
دانه و دامِ تو را هست شکاری وُحوش
دُردیِ دَردَش مرا چون به حِمایَت گرفت
با من ازینها مَگو کارِ تو است آن بِکوش
می نکُنی باوَرَم؟ کاسه بگیر و بِنوش
غَرق شُدم در شراب عقلِ مرا بُرد آب
گفت خِرَد اَلْوَداع بازنیایم به هوش
عقل و خِرَد در جُنونْ رفت زِ دنیا بُرون
چون که زِ سَر رفت دیگ چون که زِ حَد رفت جوش
این دلِ مَجنونِ مَست بَند بِدَرّید و جَست
با سَرِمَستان مَپیچ هیچ مگو رو خَموش
صُبح دَم از نردبان گفت مرا پاسْبان
کَزْ سویِ هفتم فَلَکْ دوش شنیدم خُروش
گفت زُحَلْ زُهره را زَخْمهٔ آهسته زَن
وِیْ اَسَد آن ثَوْر را شاخ بگیر و بِدوش
خون شُده بین از نِهیب شیر به پِسْتانِ ثَوْر
شیرِ فَلَک را نِگَر گشته زِ هیبَت چو موش
گَرم کُن ای شیر تَک چند گُریزی چو سگ؟
جِلْوه کُن ای ماه رو چند کُنی رویْ پوش
چَشمْ گُشا شش جِهَت شَعْشَعهٔ نور بین
گوش گُشا سویِ چَرخ ای شُده چَشمِ تو گوش
بِشْنو از جانْ سَلام تا بِرَهی از کَلام
بِنْگَر در نَقْش گَر تا بِرَهی از نُقوش
گُفتَمَش ای خواجه رو هر چه شود گو بِشو
صافَم و آزادْ نو بَندهٔ دُردی فُروش
تَرس و امیدِ تو را هست حَواله به عقل
دانه و دامِ تو را هست شکاری وُحوش
دُردیِ دَردَش مرا چون به حِمایَت گرفت
با من ازینها مَگو کارِ تو است آن بِکوش
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.