هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و فراق سخن میگوید و با استفاده از استعارهها و تصاویر شاعرانه، احساسات خود را بیان میکند. او از درد عشق، فراق و رنجهای ناشی از آن میگوید و از قدرت عشق در تسخیر قلب و عقل سخن میراند. همچنین، شاعر از ماجرای یک خرس و پوستین برای بیان مفهوم گرفتاری در عشق استفاده میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۲۸۸
چو رو نِمود به مَنصور وَصلِ دِلْدارش
رَوا بُوَد که رَسانَد به اصلِ دلْ دارش
من از قَباش رُبودَم یکی کُلَه واری
بِسوخت عقل و سَر و پایَم از کُلَه وارش
شِکَستم از سَرِ دیوارِ باغِ او خاری
چه خارْخار و طَلَب در دل است ازان خارش
چو شیرگیر شُد این دلْ یکی سَحَر زِ میاَش
سِزَد که زَخم کَشَد از فِراقِ سگْسارش
اگر چه کُرّهٔ گَردونْ حَرون و تُند نِمود
به دستِ عشقِ وِیْ آمد شِکال و اَفْسارش
اگر چه صاحِبِ صَدْر است عقل و بَس دانا
به جامِ عشقْ گِرو شُد رَدا و دَسْتارش
بَسا دلا که به زِنهار آمد از عشقش
کَشان کَشان بِکَشیدَش نَداد زِنهارش
به روزِ سرد یکی پوستین بُد اَنْدَر جو
به عور گفتم دَرجَه به جو بُرون آرش
نه پوستین بود آن خرس بود اَنْدَر جو
فُتاده بود هَمیبُرد آبِ جوبارش
دَرآمَد او به طَمَعْ تا به پوستِ خرس رَسید
به دستِ خرس بِکَرد آن طَمَعْ گرفتارش
بِگُفتَمَش که رَها کُن تو پوستین بازآ
چه دور و دیر بِمانْدی به رنج و پیکارش
بِگُفت رو که مرا پوستین چُنان بِگِرفت
که نیست امیدِ رَهایی زِ چَنگِ جَبّارش
هزار غوطه مرا میدَهَد به هر ساعت
خَلاص نیست ازان چَنگِ عاشق اَفْشارش
خَمُش بس است حِکایَت اشارتی بَسْ کُن
چه حاجَت است بَرِ عقلْ طولِ طومارش
رَوا بُوَد که رَسانَد به اصلِ دلْ دارش
من از قَباش رُبودَم یکی کُلَه واری
بِسوخت عقل و سَر و پایَم از کُلَه وارش
شِکَستم از سَرِ دیوارِ باغِ او خاری
چه خارْخار و طَلَب در دل است ازان خارش
چو شیرگیر شُد این دلْ یکی سَحَر زِ میاَش
سِزَد که زَخم کَشَد از فِراقِ سگْسارش
اگر چه کُرّهٔ گَردونْ حَرون و تُند نِمود
به دستِ عشقِ وِیْ آمد شِکال و اَفْسارش
اگر چه صاحِبِ صَدْر است عقل و بَس دانا
به جامِ عشقْ گِرو شُد رَدا و دَسْتارش
بَسا دلا که به زِنهار آمد از عشقش
کَشان کَشان بِکَشیدَش نَداد زِنهارش
به روزِ سرد یکی پوستین بُد اَنْدَر جو
به عور گفتم دَرجَه به جو بُرون آرش
نه پوستین بود آن خرس بود اَنْدَر جو
فُتاده بود هَمیبُرد آبِ جوبارش
دَرآمَد او به طَمَعْ تا به پوستِ خرس رَسید
به دستِ خرس بِکَرد آن طَمَعْ گرفتارش
بِگُفتَمَش که رَها کُن تو پوستین بازآ
چه دور و دیر بِمانْدی به رنج و پیکارش
بِگُفت رو که مرا پوستین چُنان بِگِرفت
که نیست امیدِ رَهایی زِ چَنگِ جَبّارش
هزار غوطه مرا میدَهَد به هر ساعت
خَلاص نیست ازان چَنگِ عاشق اَفْشارش
خَمُش بس است حِکایَت اشارتی بَسْ کُن
چه حاجَت است بَرِ عقلْ طولِ طومارش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.