هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و حکیمانه است که در آن شاعر از عشق و تأثیرات عمیق آن بر زندگی خود سخن میگوید. همچنین، بخشی از متن به گفتوگویی حکمتآمیز میان دو نفر میپردازد که دربارهی انتخابهای درست در زندگی و پیامدهای آن بحث میکنند. در ادامه، تمجید از بزرگی و هنر و ارتباط آن با آموختن از طبیعت و جهان بیان شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۸۹ - غزل
عشق مرا از هزار کار برآورد
گرد جهانم هزار بار برآورد
یار مرا خوی تنگ بود به غایت
عشق دلم را به خوی یار بر آورد
لشکر سودای عشق بر سر من تاخت
از تن خاکی من غبار برآورد
خیز و بیا چشم روزگار برآور
کز تو مرا چشم روزگار برآورد
با تو بیا تا دمی به کام برآیم
همان که فراقت زما دمان برآورد
کام من جان به لب رسیده برآورد
ز آن لب شیرین کزین هزار برآورد
بس که مرا چون صبا هوای خیالت
گرد گلستان و لاله زار برآورد
قد تو در چشم من به جلوه درآمد
سرو سهی را ز جویبار برآورد
به پاسخ گفت با بانو جهاندار
نخست اندیشه می باید در این کار
نیابی خیر از آن شاخ برومند
که سازد با درخت خشک پیوند
چرا در خاک سیمی را کنم گم
که می شاید به کحل چشم مردم؟
بری طوبی ز خلد جاودانی
بری در غیر ذی زرعش نشانی
هر آنکو کرد با ناجنس پیوند
قرین بد گزید از بهر فرزند
به جای نور چشم خویش بد کرد
بدست خویش قصد جان خود کرد
اگرچه قطره زاد از ابر لیکن
به بحر افتاد و شد در بحر ساکن
به لطف خویش بحر او را بپرورد
یتیم بحر نام خویشتن کرد
بزرگی و هنر از یم در آموخت
هنرهای بزرگان زو هم آموخت
چو صاحب مکنت و صاحب هنر شد
سزای گوشوار و تاج و زر شد
تو یک مه گر به لطفش می بخوانی
به خورشید جهانتابش رسانی
تو خورشید جمالی او مه نو
نظر می دارد از لطف تو پرتو
گرفتم خود نه از فغفور چین است
خردمندیش ما را خود یقین است
همه شب بود با قیصر دراین زار
همی راند از غم و شادی سخن باز
گرد جهانم هزار بار برآورد
یار مرا خوی تنگ بود به غایت
عشق دلم را به خوی یار بر آورد
لشکر سودای عشق بر سر من تاخت
از تن خاکی من غبار برآورد
خیز و بیا چشم روزگار برآور
کز تو مرا چشم روزگار برآورد
با تو بیا تا دمی به کام برآیم
همان که فراقت زما دمان برآورد
کام من جان به لب رسیده برآورد
ز آن لب شیرین کزین هزار برآورد
بس که مرا چون صبا هوای خیالت
گرد گلستان و لاله زار برآورد
قد تو در چشم من به جلوه درآمد
سرو سهی را ز جویبار برآورد
به پاسخ گفت با بانو جهاندار
نخست اندیشه می باید در این کار
نیابی خیر از آن شاخ برومند
که سازد با درخت خشک پیوند
چرا در خاک سیمی را کنم گم
که می شاید به کحل چشم مردم؟
بری طوبی ز خلد جاودانی
بری در غیر ذی زرعش نشانی
هر آنکو کرد با ناجنس پیوند
قرین بد گزید از بهر فرزند
به جای نور چشم خویش بد کرد
بدست خویش قصد جان خود کرد
اگرچه قطره زاد از ابر لیکن
به بحر افتاد و شد در بحر ساکن
به لطف خویش بحر او را بپرورد
یتیم بحر نام خویشتن کرد
بزرگی و هنر از یم در آموخت
هنرهای بزرگان زو هم آموخت
چو صاحب مکنت و صاحب هنر شد
سزای گوشوار و تاج و زر شد
تو یک مه گر به لطفش می بخوانی
به خورشید جهانتابش رسانی
تو خورشید جمالی او مه نو
نظر می دارد از لطف تو پرتو
گرفتم خود نه از فغفور چین است
خردمندیش ما را خود یقین است
همه شب بود با قیصر دراین زار
همی راند از غم و شادی سخن باز
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۸ - ستایش قیصر از دلاوری جمشید
گوهر بعدی:بخش ۹۰ - خواستگاری شادیشاه از دختر قیصر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.